دیالوگ‌های ماندگار فیلم فالووینگ

پنج‌شنبه، ۷ فروردین ۱۴۰۴

اون رو ازشون می‌گیری... تا بهشون نشون بدی چی داشتن.

فیلم «تعقیب» (Following) اولین فیلم بلند کریستوفر نولان است که در سال ۱۹۹۸ ساخته شد. این فیلم با بودجه‌ای بسیار کم و به صورت سیاه و سفید فیلم‌برداری شد و با استقبال منتقدان و مخاطبان روبرو شد.

خلاصه داستان:

داستان فیلم درباره نویسنده‌ای جوان به نام بیل است که برای پیدا کردن سوژه برای داستان‌هایش، به تعقیب افراد غریبه در خیابان‌ها می‌پردازد. او قوانینی برای خود دارد، از جمله اینکه هرگز یک نفر را برای مدت طولانی تعقیب نکند و پس از اینکه اطلاعات کافی درباره او جمع‌آوری کرد، سراغ سوژه بعدی برود. اما وقتی بیل مردی مرموز به نام کاب را تعقیب می‌کند، ناخواسته وارد دنیای خطرناکی از جنایت و دسیسه می‌شود.

ویژگی‌های فیلم:

  • ساختار غیرخطی: نولان در این فیلم نیز مانند بسیاری از آثار بعدی‌اش، از ساختار غیرخطی در روایت داستان استفاده کرده است که باعث پیچیدگی و جذابیت بیشتر فیلم می‌شود.

  • بازی با زمان: بازی با زمان و روایت غیرخطی داستان، از ویژگی‌های بارز آثار نولان است که در این فیلم نیز به چشم می‌خورد.

  • فضای رازآلود و دلهره‌آور: فیلم «تعقیب» فضایی رازآلود و دلهره‌آور دارد و تماشاگر را تا پایان فیلم درگیر داستان می‌کند.

  • شخصیت‌های پیچیده: شخصیت‌های فیلم «تعقیب» پیچیده و چندلایه هستند و انگیزه‌های آنها به راحتی قابل تشخیص نیست.

  • بودجه کم و موفقیت زیاد: این فیلم با بودجه‌ای بسیار کم ساخته شد و موفقیت آن نشان‌دهنده استعداد و خلاقیت نولان در فیلم‌سازی است.

اهمیت فیلم:

فیلم «تعقیب» نه تنها اولین فیلم بلند نولان است، بلکه نشان‌دهنده سبک فیلم‌سازی خاص او نیز هست. این فیلم ویژگی‌هایی را به نمایش می‌گذارد که در آثار بعدی نولان نیز تکرار شده‌اند، از جمله ساختار غیرخطی، بازی با زمان، فضای رازآلود و شخصیت‌های پیچیده. این فیلم برای علاقه‌مندان به سینمای نولان، اثری قابل توجه و ارزشمند است.

از جمله دیالوگ‌های ماندگار این فیلم زیبا:

(1)

  • کاب: تو اون رو ازشون می‌گیری... تا بهشون نشون بدی چی داشتن.

(2)

  • کاب: هر کسی یه جعبه داره.

(3)

  • کاب: فقط چون از خونه‌ی مردم دزدی می‌کنی، دلیل نمی‌شه که قیافه‌ت هم عین دزدای لعنتی باشه.

(4)

  • بیل: این توضیحات منه. خب، بیشتر یه جور گزارشه از اتفاقاتی که افتاد. یه مدتی بود که تنها بودم و کم کم احساس تنهایی می‌کردم... و حوصله‌ام سر می‌رفت... کل روز کاری برای انجام دادن نداشتم. و اون موقع بود که شروع کردم به تعقیب کردن.

  • پلیس: تعقیب کردن؟

  • بیل: تعقیب کردن - دنبال کردن. شروع کردم به دنبال کردن مردم.

  • پلیس: کی؟

  • بیل: اولش هر کسی. امم،

  • [بو می‌کشد]

  • بیل: می‌دونی، کل نکته هم همین بود - یه نفر تصادفی، کسی که نمی‌دونست من کی‌ام.

  • پلیس: و بعد؟

  • بیل: و بعد هیچی.

(5)

  • بیل: و وقتی دیگه تصادفی نبود، اون موقع بود که همه‌چیز خراب شد.

(6)

  • کاب: همه‌اش همینه - مختل کردن زندگی یه نفر، مجبور کردنشون که همه‌ی چیزهایی که بدیهی فرض می‌کردن رو ببینن. مثلاً وقتی برمی‌گردن و با پول بیمه همه‌ی این چیزها رو از قفسه‌ها می‌خرن، برای اولین بار بعد از مدت‌ها باید فکر کنن که چرا همه‌ی این چیزها رو می‌خواستن، به چه دردی می‌خورن. تو اون رو ازشون می‌گیری، و بهشون نشون می‌دی چی داشتن.

(7)

  • بیل: وقتی شروع کردم به دنبال کردن مردم، افراد مشخص، وقتی یه نفر رو برای دنبال کردن انتخاب کردم، اون موقع بود که دردسر شروع شد.

(8)

  • کاب: مثل یه دفتر خاطراته. پنهانش می‌کنن. ولی در واقع می‌خوان یکی ببینتش. کاری که من می‌کنم همینه.

(9)

  • بیل: پس یه دختری مثل تو...

  • بلوند: تو یه جایی مثل اینجا چیکار می‌کنه؟

  • بیل: ...با یه کچل پیرِ عوضی مثل اون چیکار می‌کنه؟

(10)

  • کاب: داری بهش علاقه‌مند می‌شی - تجاوز به حریم شخصی، چشم‌چرونی... قطعاً بهت می‌آد.

(11)

  • بیل: یا عیسی مسیح! فکر می‌کنی حرفت رو باور کردن؟

  • کاب: معلومه که باور نکردن، لعنتی!

(12)

  • بیل: همین بود، مگر اینکه سوالی داشته باشی.