شنبه، ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
فیلم «تلقین» (Inception) یک فیلم علمیتخیلی، دلهرهآور و اکشن محصول سال ۲۰۱۰ به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی کریستوفر نولان است. این فیلم به دلیل داستان پیچیده، جلوههای ویژه نوآورانه و بازیهای قوی بازیگرانش، مورد تحسین منتقدان و تماشاگران قرار گرفت.
داستان فیلم دربارهٔ دام کاب (لئوناردو دیکاپریو)، یک دزد حرفهای است که توانایی ورود به رؤیاهای دیگران و سرقت اسرار ارزشمند را دارد. او به همراه تیمش، به جای سرقت اطلاعات، ماموریت دارد تا یک ایده را در ذهن یک مدیر عامل شرکت رقیب بکارد. این کار که به «تلقین» معروف است، بسیار پیچیده و خطرناک است، زیرا ذهن قربانی در برابر این حمله مقاومت میکند و کاب و تیمش باید با موانع مختلفی روبرو شوند.
پیچیدگی داستان: فیلم «تلقین» به دلیل پیچیدگی داستان و لایههای مختلف رؤیاها، نیاز به دقت و تمرکز تماشاگر دارد.
جلوههای ویژه: جلوههای ویژه فیلم، به ویژه صحنههای مربوط به رؤیاها، بسیار خلاقانه و جذاب هستند.
بازیگران: بازیگران فیلم، از جمله لئوناردو دیکاپریو، جوزف گوردون-لویت، کن واتانابه، الن پیج، تام هاردی و ماریون کوتیار، بازیهای قوی و تاثیرگذاری ارائه میدهند.
موسیقی متن: موسیقی متن فیلم که توسط هانس زیمر ساخته شده، به خوبی با فضای فیلم هماهنگ است و به ایجاد حس تعلیق و هیجان کمک میکند.
فیلم «تلقین» موفق به دریافت ۴ جایزه اسکار در بخشهای بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین صدا، بهترین میکس صدا و بهترین جلوههای ویژه بصری شد. همچنین، این فیلم در بسیاری از فهرستهای بهترین فیلمهای قرن ۲۱ قرار دارد.
نقد و بررسی:
فیلم «تلقین» به دلیل نوآوری و خلاقیت در داستانسرایی و جلوههای ویژه، مورد تحسین بسیاری از منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. با این حال، برخی از منتقدان، پیچیدگی داستان و تمرکز بیش از حد بر جلوههای ویژه را از نقاط ضعف فیلم دانستهاند.
به طور خلاصه، فیلم «تلقین» یک اثر سینمایی ماندگار و تاثیرگذار است که با داستان پیچیده، جلوههای ویژه نوآورانه و بازیهای قوی بازیگران، تماشاگر را به سفری هیجانانگیز در دنیای رویاها میبرد.
کاب: مقاومترین انگل چیه؟ باکتری؟ ویروس؟ کرم روده؟ یه ایده. مقاوم... به شدت مسری. وقتی یه ایده توی مغز جا خوش کرد، تقریباً غیرممکنه که ریشهکن بشه. ایدهای که کاملاً شکل گرفته - کاملاً فهمیده شده - و میچسبه؛ درست یه جایی اون تو [اشاره به سرش].
کاب: باید برگردم خونه. تنها چیزی که الان برام مهمه همینه.
آریادنه: چرا نمیتونی بری خونه؟
کاب: چون فکر میکنن من کشتمش.
آریادنه: [سکوت]
کاب: ممنونم.
آریادنه: برای چی؟
کاب: برای اینکه نپرسیدی آیا این کار رو کردم یا نه.
ایمز: [در حالی که آرتور درگیر تیراندازی است، ظاهر میشود] نباید از رؤیاپردازیهای کمی بزرگتر بترسی، عزیزم.
[یک نارنجک انداز بیرون میآورد]
آریادنه: چرا رؤیا دیدن اینقدر مهمه؟
کاب: چون، توی رؤیاهای من، ما با هم هستیم.
آرتور: باید یه 747 باشه.
کاب: چرا؟
آرتور: چون تو 747، کابین خلبان بالاست و کابین فرست کلاس تو دماغه هواپیماست، پس کسی از اونجا رد نمیشه. ولی باید کل کابین رو بخری. و مهماندار فرست کلاس...
سایتو: من خط هوایی رو خریدم.
[همه برمیگردند و به او خیره میشوند. سایتو فقط شانههایش را بالا میاندازد]
سایتو: به نظرم مرتبتر میومد.
سایتو: نمیخوای یه قدم به سمت ایمان برداری؟ یا میخوای تبدیل بشی به یه پیرمرد، پر از حسرت، که منتظره تنها بمیره!
آریادنه: چی داره اتفاق میفته؟
آرتور: ناخودآگاهت داره دنبال رؤیاساز میگرده؛ من. زود باش، یه بوسه بده.
آریادنه: [او آرتور را میبوسد و سپس اطراف را نگاه میکند]
آریادنه: هنوز دارن به ما نگاه میکنن.
آرتور: آره، ارزش امتحان کردن رو داشت.
کاب: اون یه راز رو، تو اعماق وجودش پنهان کرده بود، چیزی که یه زمانی میدونست حقیقت داره... ولی انتخاب کرد که فراموشش کنه.
کاب: [از تریلر] رؤیاها وقتی توشون هستیم واقعی به نظر میرسن. فقط وقتی بیدار میشیم متوجه میشیم که یه چیزی واقعاً عجیب بوده.
کاب: منتظر یه قطاری. قطاری که تو رو به جاهای دور میبره. میدونی امیدوار بودی این قطار تو رو کجا ببره. ولی نمیتونی مطمئن باشی. با این حال مهم نیست. حالا بهم بگو چرا؟
مال: چون با هم خواهیم بود!
کاب: میخوام یه بداهه انجام بدم. گوش کن، یه چیزی هست که باید درباره من... درباره تلقین بدونی. ایده مثل یه ویروسه، مقاوم، به شدت مسری. کوچکترین بذر یک ایده میتونه رشد کنه. میتونه رشد کنه و تو رو تعریف کنه یا نابود کنه.
مال: ما برای همیشه با هم میبودیم. تو به من قول دادی.
کاب: میدونم. ولی نمیتونیم. و متاسفم.
مال: یادت میاد وقتی ازم خواستی باهات ازدواج کنم؟ گفتی رؤیا دیدی که با هم پیر میشیم.
کاب: ولی شدیم. شدیم. یادت نمیاد؟... دلم برات بیشتر از چیزی که بتونم تحمل کنم تنگ شده، ولی... ما زمان خودمون رو با هم داشتیم. و باید رها کنم... باید تو رو رها کنم.
سایتو: اومدی منو بکشی؟ منتظر کسی بودم...
کاب: کسی از یه رؤیای نیمهبهیادمانده.
سایتو: کاب؟ غیرممکنه. ما با هم مردان جوانی بودیم. من یه پیرمردم.
کاب: پر از حسرت...
سایتو: منتظر مرگ در تنهایی...
کاب: اومدم دنبالت... تا چیزی رو بهت یادآوری کنم. چیزی که یه زمانی میدونستی...
[فرفره بدون توقف میچرخد]
کاب: که این دنیا واقعی نیست.
سایتو: تا منو متقاعد کنی به توافقمون احترام بذارم.
کاب: برای برداشتن یه قدم به سمت ایمان، آره. برگرد... تا دوباره بتونیم مردان جوانی با هم باشیم. با من برگرد...
[سایتو دستش را به سمت اسلحه دراز میکند]
کاب: برگرد...
کاب: میگن ما فقط از بخش کوچکی از پتانسیل واقعی مغزمون استفاده میکنیم. البته این وقتیه که بیداریم. وقتی خوابیم، تقریباً هر کاری میتونیم بکنیم.
کاب: دیگه نمیتونم باهاش بمونم چون وجود نداره.
مال: من تنها چیزی هستم که هنوز بهش باور داری.
کاب: کاش. آرزومه بیشتر از هر چیزی. ولی نمیتونم تو رو با تمام پیچیدگیهات، تمام کمالت، تمام نقصهات تصور کنم. به خودت نگاه کن. تو فقط سایهای از همسر واقعی منی. تو بهترین چیزی هستی که من میتونم بسازم؛ ولی متاسفم، تو به اندازه کافی خوب نیستی.
آرتور: ایمز، تحت تاثیر قرار گرفتم.
ایمز: خودپسندیت، مثل همیشه، خیلی ارزشمنده، آرتور، ممنونم.
آرتور: خب، وقتی تلقین رو انجام دادیم، چطور بیرون میایم؟ امیدوارم چیزی ظریفتر از شلیک به سرم تو ذهنت باشه؟
کاب: یه ضربه.
آریادنه: ضربه چیه؟
ایمز: این، آریادنه، یه ضربه است.
[به پای صندلی که آرتور روی آن تاب میخورد ضربه میزند]
آرتور: [تعادلش را حفظ میکند و به ایمز خیره میشود]
کاب: تلقین. حالا، قبل از اینکه زحمت بکشی و بهم بگی غیر ممکنه...
ایمز: نه، کاملاً ممکنه. فقط لعنتی سخته.
کاب: [متوجه میشود که تعقیب میشود] اون جایزهای که برای سرم گذاشتن، مرده یا زنده بود؟
ایمز: مطمئن نیستم. ببین اگه شروع به تیراندازی کردن...
کاب: چی میخوای؟
سایتو: تلقین. آیا ممکنه؟
آرتور: البته که نه.
سایتو: اگه میتونید یه ایده رو بدزدید، چرا نمیتونید به جاش یه ایده اونجا بکارید؟
آرتور: باشه، این منم، که دارم یه ایده تو ذهنت میکارم. میگم: به فیلها فکر نکن. به چی فکر میکنی؟
سایتو: فیلها؟
آرتور: درسته، ولی این ایدهی تو نیست. رؤیاپرداز همیشه میتونه منشاء ایده رو به یاد بیاره. الهام واقعی رو نمیشه جعل کرد.
کاب: نه، میشه.
ایمز: اگه قرار باشه تلقین انجام بدیم، پس به تخیل نیاز داریم.