دیالوگ‌های ماندگار فیلم تنت

جمعه، ۸ فروردین ۱۴۰۴

در آغاز می‌بینمت، دوست من!

فیلم «تنت یا انگاشته» (Tenet) یک فیلم علمی‌تخیلی و اکشن مهیج محصول سال ۲۰۲۰ به کارگردانی کریستوفر نولان است. این فیلم به خاطر پیچیدگی داستان و جلوه‌های ویژه بصری چشمگیرش شهرت دارد.

خلاصه داستان:

داستان فیلم درباره‌ی یک مأمور سازمان سیا است که پس از نجات دنیا از یک حمله تروریستی، وارد سازمانی به نام «تنت» می‌شود. او به همراه همکار جدیدش، نیل، مأموریت پیدا می‌کنند تا از وقوع جنگ جهانی سوم جلوگیری کنند. آن‌ها متوجه می‌شوند که دشمنانشان به فناوری‌ای دست پیدا کرده‌اند که به آن‌ها اجازه می‌دهد زمان را معکوس کنند و از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند. مأمور و نیل باید با استفاده از همین فناوری، در زمان سفر کرده و جلوی این فاجعه را بگیرند.

نکات قابل توجه:

  • مفهوم وارونگی زمان: یکی از مفاهیم کلیدی فیلم، وارونگی زمان است. در این فیلم، اشیاء و افراد می‌توانند به صورت وارونه در زمان حرکت کنند، به این معنی که به جای حرکت به جلو، به عقب حرکت می‌کنند.

  • پیچیدگی داستان: داستان فیلم بسیار پیچیده و پر از جزئیات است و تماشاگران را به تفکر و دقت در طول فیلم دعوت می‌کند.

  • جلوه‌های ویژه بصری: جلوه‌های ویژه بصری فیلم بسیار چشمگیر و نوآورانه هستند و به خوبی مفهوم وارونگی زمان را به تصویر می‌کشند.

  • بازیگران: فیلم «تنت» از بازیگران مشهوری مانند جان دیوید واشینگتن، رابرت پتینسون، الیزابت دبیکی و کنت برانا بهره می‌برد.

تحلیل و تفسیر:

  • فیلم «تنت» به خاطر پیچیدگی داستان و مفاهیم علمی‌تخیلی‌اش، مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. برخی از منتقدان، فیلم را به خاطر نوآوری و جسارتش ستودند، در حالی که برخی دیگر، آن را بیش از حد پیچیده و گیج‌کننده دانستند.

  • به طور کلی، «تنت» فیلمی است که تماشاگران را به چالش می‌کشد و آن‌ها را به تفکر درباره‌ی مفاهیم زمان و واقعیت دعوت می‌کند.

در اینجا ماندگارترین دیالوگ‌ها و لاین‌های این اثر زیبای نولان را آماده کردم:

(1)

  • نیل: اینجا چه جهنمی اتفاق افتاده؟

  • پروتاگونیست: هنوز اتفاق نیفتاده.

(2)

  • نیل: در آغاز می‌بینمت، دوست من.

(3)

  • آندری ساتور: دوست داری چطوری بمیری؟

  • پروتاگونیست: پیر.

  • آندری ساتور: حرفه‌ی اشتباهی رو انتخاب کردی.

(4)

  • پروتاگونیست: هی، هیچوقت نگفتی کی تو رو استخدام کرد، نیل.

  • نیل: هنوز حدس نزدی؟ خودت! فقط نه اون موقعی که فکر می‌کنی. برای من سال‌ها پیش، برای تو سال‌ها بعد.

  • پروتاگونیست: سال‌هاست منو می‌شناسی؟

  • نیل: برای من، فکر می‌کنم این پایان یک دوستی زیباست.

  • پروتاگونیست: ولی برای من تازه شروعشه.

  • نیل: ما کلی کار انجام می‌دیم. عاشقش می‌شی. می‌بینی. کل این عملیات یک مانور انبری زمانیه.

  • پروتاگونیست: مانور کی؟

  • نیل: مانور خودت! تو فقط نصف راه رو اومدی. تو رو در آغاز خواهم دید، دوست من.

(5)

  • پروتاگونیست: می‌خوای یه هواپیما رو سقوط بدی؟

  • نیل: خب، نه از آسمون. انقدر دراماتیک نباش.

  • پروتاگونیست: ...خب، هواپیما چقدر بزرگه؟

  • نیل: اون قسمت یه کم دراماتیکه.

(6)

  • باربارا: سعی نکن بفهمیش. حسش کن.

(7)

  • نیل: دروغ گفتن، رویه‌ی عملیاتی استاندارده.

(8)

  • پروتاگونیست: فهمیدم که هر دومون برای خودم کار می‌کنیم.

(9)

  • مایکل کراسبی: ببین، قصد توهین ندارم، ولی تو این دنیا، جایی که یکی ادعای میلیاردر بودن می‌کنه، لباس‌های آماده‌ی بروکس برادرز به درد نمی‌خوره.

  • پروتاگونیست: فرض می‌کنم بودجه‌ی محدودی دارم.

  • مایکل کراسبی: دنیا رو نجات بده، بعدش حساب و کتاب‌ها رو صاف می‌کنیم. می‌تونم یه خیاط معرفی کنم؟

  • پروتاگونیست: از پسش برمیام. می‌دونی، شما انگلیسی‌ها انحصار تکبر ندارید.

  • مایکل کراسبی: خب، نه انحصار. بیشتر یه سهم کنترلی.

(10)

  • نیل: هرچی اتفاق افتاده، اتفاق افتاده.

(11)

  • پروتاگونیست: نیل، صبر کن.

  • نیل: ما همین الان دنیا رو نجات دادیم، نمی‌تونیم چیزی رو به شانس واگذار کنیم.

  • پروتاگونیست: ولی اگه متفاوت عمل کنیم، می‌تونیم چیزها رو تغییر بدیم؟

  • نیل: هرچی اتفاق افتاده، اتفاق افتاده. که بیانگر ایمان به مکانیک دنیاست. بهانه‌ای برای انجام ندادن کاری نیست.

  • پروتاگونیست: سرنوشت؟

  • نیل: هر اسمی می‌خوای روش بذار.

  • پروتاگونیست: تو چی صداش می‌کنی؟

  • نیل: واقعیت. حالا بذار برم.

(12)

  • پروتاگونیست: ما در دنیای گرگ و میش زندگی می‌کنیم...

  • مرد خوش‌پوش: ...

  • پروتاگونیست: [اسلحه را مسلح و نشانه می‌رود] ما در دنیای گرگ و میش زندگی می‌کنیم...

  • مرد خوش‌پوش: ...و در غروب هیچ دوستی وجود ندارد.

  • پروتاگونیست: لو رفتی. این محاصره پوششی برای ناپدید کردن تو توسط اونهاست.

(13)

  • نیل: ودکا تونیک، و یه دایت کُک. چی؟ تو که هیچوقت سر کار مشروب نمی‌خوری.

  • پروتاگونیست: حسابی اطلاعات داری.

  • نیل: تو حرفه‌ی ما، داشتن اطلاعات به نفعمونه.

  • پروتاگونیست: خب، من آب گازدار ترجیح می‌دم.

  • نیل: نه، ترجیح نمی‌دی.

(14)

  • پروتاگونیست: این معکوس کردن جریان زمان، مگه به این معنی نیست که بودن ما اینجا در حال حاضر، یعنی اصلا اتفاق نیفتاده؟

(15)

  • فِی: تنها چیزی که برات دارم یه حرکته

  • [انگشتانش را در هم گره می‌زند]

  • فِی: همراه با یه کلمه: "تنت". درهای درست رو باز می‌کنه، بعضی درهای اشتباه رو هم همینطور.

(16)

  • پروتاگونیست: هرچی اتفاق افتاده، اتفاق افتاده. حالا می‌فهمم. ولی اعتماد کردن به آدم‌هایی که نیمه‌حقیقت می‌گن، سخت‌تره.

  • نیل: این منصفانه نیست.

  • پروتاگونیست: تو قبل از اینکه همدیگه رو ببینیم، بخشی از این ماجرا بودی. برای پریا کار می‌کردی؟

  • نیل: نه.

  • پروتاگونیست: کی تو رو استخدام کرد، نیل؟

  • نیل: دونستن این موضوع الان هیچ فایده‌ای برات نداره. وقتی این ماجرا تموم شد، ما هنوز سر پا بودیم، و تو هنوز اهمیت می‌دادی، اون موقع می‌تونی داستان زندگیم رو بشنوی، باشه؟

(17)

  • ایوز: اونا دارن یه مانور انبری زمانی اجرا می‌کنن.

  • پروتاگونیست: چی؟

  • ایوز: مانور انبری. ولی نه در فضا، در زمان. نصف تیمش از طریق رویداد به جلو حرکت می‌کنه. اون نظارتشون می‌کنه و بعد در انتها، رو به عقب حمله می‌کنه. همه چیز رو می‌دونه.

(18)

  • پروتاگونیست: واقعاً داری برمی‌گردی؟

  • نیل: من تنها کسی هستم که می‌تونه اون در رو به موقع باز کنه، درسته، ایوز؟

  • ایوز: قفل‌ساز به خوبی تو نمی‌شناسم.

  • نیل: دیدی؟ دوباره من اونجام. دارم گذشته‌ی دیگه‌ای رو توی تار و پود این ماموریت می‌بافم.

(19)

  • پروتاگونیست: می‌دونستی منم که از اون خزانه بیرون میام، چرا نگفتی؟

  • نیل: توضیحش خیلی طولانیه وقتی کسی می‌خواد به مغز خودش شلیک کنه.

  • پروتاگونیست: ولی بعدش؟

  • نیل: فرقی نمی‌کنه. می‌دونستم حالت خوب می‌شه. هرچی اتفاق افتاده، اتفاق افتاده. اگه بهت می‌گفتم و تو متفاوت عمل می‌کردی، کی می‌دونه چی می‌شد؟ سیاست، پنهان کردنه.

  • پروتاگونیست: سیاست کی؟

  • نیل: سیاست خودمون، دوست من. ما کسانی هستیم که دنیا رو از چیزی که ممکن بود اتفاق بیفته نجات می‌دیم.

(20)

  • فِی: همه‌مون دوست داریم باور کنیم که به داخل ساختمون در حال سوختن می‌دویم، ولی تا وقتی اون گرما رو حس نکنیم، هرگز نمی‌تونیم بدونیم.

(21)

  • پروتاگونیست: این معکوس کردن جریان زمان... مگه به این معنی نیست که بودن ما اینجا در حال حاضر، یعنی اصلاً اتفاق نیفتاده؟ می‌تونیم جلوی اونها رو بگیریم؟

  • نیل: از نظر خوش‌بینانه، می‌گم که درسته.

  • پروتاگونیست: از نظر بدبینانه؟

  • نیل: در نظریه جهان‌های موازی، نمی‌تونیم رابطه بین آگاهی و واقعیت‌های متعدد رو بدونیم. سرت هنوز درد نگرفته؟ سعی کن یکم بخوابی.

(22)

  • پروتاگونیست: داشتم فکر می‌کردم، ما اجداد اونها هستیم. اگه ما رو نابود کنن، خودشون نابود نمی‌شن؟

  • نیل: این ما رو به پارادوکس پدربزرگ می‌رسونه.

  • پروتاگونیست: چی؟

  • نیل: رفتی به گذشته و پدربزرگ خودت رو کشتی. پس چطور متولد شدی که این کار رو انجام بدی؟

  • پروتاگونیست: جوابش چیه؟

  • نیل: جوابی نداره. این یه پارادوکسه.

(23)

  • ویلر: وقتی از دریچه هوا خارج می‌شید، یه لحظه به خودتون مسلط بشید. حس عجیبی خواهید داشت. وقتی می‌دوید، باد از پشت بهتون می‌خوره. اگه با آتش روبرو بشید، همونطور که گرمای منتقل شده معکوس می‌شه، یخ روی لباستون تشکیل می‌شه. جاذبه عادی حس می‌شه، ولی شما نسبت به دنیای اطرافتون معکوس هستید. ممکنه اختلالاتی در بینایی و شنوایی تجربه کنید، این عادیه.

  • پروتاگونیست: می‌تونم ماشین برونم؟

  • ویلر: نمی‌تونم هندلینگش رو تضمین کنم. اصطکاک و مقاومت باد معکوس می‌شن. شما معکوس هستید، دنیا نه.

(24)

  • پروتاگونیست: [اسلحه را مسلح می‌کند] من اون مردی نیستم که برای مذاکره می‌فرستن، یا مردی که برای معامله می‌فرستن. ولی من مردی هستم که مردم باهاش حرف می‌زنن.

(25)

  • نیل: به نظر می‌رسه که شما نیاز به معرفی به یکی از افراد برجسته محلی بمبئی در مدت کوتاهی دارید. من نیل هستم.

  • پروتاگونیست: من نیاز به ملاقات با سانجی سینگ دارم.

  • نیل: این امکان پذیر نیست.

  • پروتاگونیست: ده دقیقه، حداکثر.

  • نیل: مشکل زمان نیست. مشکل زنده بیرون اومدنه.

(26)

  • نیل: اسناد در معرض آسیب...

  • کلاوس: در معرض آتش؟ قطعاً!

  • نیل: نه، می‌خواستم بگم آسیب ناشی از آب سیستم‌های آب‌پاش.

  • کلاوس: ما از آب‌پاش استفاده نمی‌کنیم. این تاسیسات با گاز هالید پر می‌شه، که در عرض چند ثانیه تمام هوا رو جابجا می‌کنه.

  • نیل: می‌تونی نشونم بدی؟

  • کلاوس: اگه نشون بدم، خفه می‌شیم.

  • نیل: پس کارکنان چی؟

  • کلاوس: هالید فقط خزانه ها رو پر می‌کنه. اونا فقط باید وارد یکی از راهروها بشن، و ده ثانیه هشدار وجود داره.

  • نیل: حداقل ده ثانیه بهشون فرصت می‌دید.

  • کلاوس: خب، آقا، مشتری‌های ما به خاطر این از ما استفاده می‌کنن که هیچ اولویتی بالاتر از اموالشون نداریم.

  • نیل: عجب!

(27)

  • فِی: اون آزمونی که قبول شدی؟ همه قبول نمی‌شن.

(28)

  • ایوز: این پنجره‌ی اثباته. وقتی به گیت چرخشی نزدیک می‌شید، خودتون رو در پنجره‌ی اثبات نمی‌بینید، وارد دستگاه نشید.

  • پروتاگونیست: چرا که نه؟

  • ایوز: اگه خودِ معکوسِ خودتون رو در حال خروج از دستگاه نبینید، نمی‌تونید بیرون بیاید.

  • پروتاگونیست: آیا کار می‌کنه؟

  • ایوز: آره. خودت ببین.

(29)

  • پریا: باید شروع کنی به دنیا از زاویه‌ای جدید نگاه کنی.

(30)

  • پروتاگونیست: یک جنگ سرد وجود داره.

  • نیل: هسته‌ای؟

  • پروتاگونیست: زمانی.

  • نیل: سفر در زمان؟

  • پروتاگونیست: نه. فناوری‌ای که می‌تونه آنتروپی یک شیء رو معکوس کنه.

  • نیل: منظورت معکوس کردن ترتیب زمانیه، مثل نظریه فاینمن و ویلر که پوزیترون الکترونیه که در زمان رو به عقب حرکت می‌کنه.

  • پروتاگونیست: آره، دقیقاً منظورم همینه.

  • نیل: من فوق لیسانس فیزیک دارم.

  • پروتاگونیست: خب، سعی کن همگام بمونی.

(31)

  • نیل: ولی در آینده، کسانی که قدرت رو در دست دارن، ظاهراً باور دارن که می‌تونی پدربزرگت رو از پله‌ها پرت کنی پایین، چشماش رو دربیاری، گلوش رو ببری، بدون هیچ عواقبی.

  • پروتاگونیست: ممکنه حق با اونها باشه؟

  • نیل: مهم نیست، اونها باور دارن. به همین دلیله که حاضرن ما رو نابود کنن.

(32)

  • نیل: قدر بمب‌هایی که منفجر نمی‌شن رو نمی‌دونی.

  • نیل: دنیا هرگز نمی‌فهمه چه اتفاقی افتاده، حتی اگه بفهمن هم اهمیتی نمیدن، چون هیچ کس به یه بمب منفجر نشده اهمیت نمیده.

(33)

  • باربارا: تو گلوله رو شلیک نمی‌کنی. داری گلوله رو می‌گیری.

  • پروتاگونیست: واو.

(34)

  • کَت: [خطاب به ساتور] توی چشمام نگاه کن. چی می‌بینی؟ ناامیدی یا خشم؟ من اون زنی نیستم که می‌تونست بهت عشق بورزه حتی با اینکه از درون زخمیم کردی. من اون هرزه انتقام‌جویی هستم که از بیرون زخمیم کردی.

(35)

  • نیل: همه درها ضد حریق هستند. جک‌های هیدرولیک، کلید ساده و محرک‌های الکترونیکی. وقتی قفل می‌شن، به طرز عجیبی باز کردن‌شون آسونه.

  • پروتاگونیست: چرا قفل می‌شن؟

  • نیل: برق به حالت ایمن تغییر می‌کنه و فضای بیرونی رو قفل می‌کنه، فضای داخلی به تنظیمات کارخانه برمی‌گرده. بعد قفل‌های قابل باز کردن، واقعاً بازی بچه‌گانه‌ست.

  • پروتاگونیست: بازی بچه‌گانه؟ اونا داخل امنیت فرودگاه هستن، باید نگران کنترل آب و هوا باشن نه حمله مسلحانه.

  • نیل: پس چطور می‌تونیم قدرت آتش کافی رو از طریق محیط پیرامونی وارد کنیم تا روند قفل شدن رو فعال کنیم؟ اون دیوار فری‌پورت.

  • پروتاگونیست: چیزی داری؟

  • نیل: خوشت نمیاد.

(36)

  • ایوز: کار کابویی! (کار خطرناک و بی‌ملاحظه)

(37)

  • فِی: یک جنگ سرد وجود داره. سرد مثل یخ. حتی دونستن ماهیت واقعی‌اش هم یعنی باختن.

(38)

  • پروتاگونیست: تو رو به عنوان یک واسطه ترتیب می‌دم. ولی یادت باشه، برای تو، همه چیز در مورد پلوتونیومه. وگرنه وقتی کارمون تموم شد، تو رو می‌کشن.

  • نیل: مگه در هر صورت خودت نباید این کار رو بکنی؟

  • پروتاگونیست: ترجیح می‌دم تصمیم با خودم باشه.

  • نیل: منم همینطور. فکر می‌کنم.

(39)

  • فِی: به دنیای پس از مرگ خوش آمدید.

(40)

  • پروتاگونیست: برای انجام کاری که من می‌کنم، باید یه تصوری از تهدیدی که باهاش روبرو هستیم داشته باشم.

  • باربارا: تا جایی که من می‌فهمم، ما داریم سعی می‌کنیم از جنگ جهانی سوم جلوگیری کنیم.

  • پروتاگونیست: من اینجا آرماگدون نمی‌بینم. هولوکاست هسته‌ای؟

  • باربارا: نه. چیزی بدتر.

(41)

  • آندری ساتور: به اندازه کافی عصبانی نیستی. چون عصبانیت تبدیل به ناامیدی می‌شه.

(42)

  • پریا: دنیا به تنت نیاز داره.

(43)

  • پریا: [بعداً توسط پروتاگونیست تکرار می‌شود] نادانی، سلاح ماست.

(44)

  • پریا: یک نقطه تجمع در ساحل تروندهایم وجود داره، خودتون رو به اونجا برسونید. ایوز تیمی آماده معکوس کردن داره.

  • پروتاگونیست: شما یک گیت چرخشی دارید، دقیقاً همون فناوری‌ای که سعی در سرکوب اون داریم؟

  • پریا: جنگیدن با آتش، با آتش، کار خطرناکیه. اما افرادی در آینده هستند که می‌خوان سفر الگوریتم به گذشته رو ادامه بدن. می‌بینید، تنت در گذشته تأسیس نشده، در آینده تأسیس خواهد شد.

(45)

  • آندری ساتور: اشتباه نبود. معامله‌ای رو کردم که می‌تونستم. معامله‌ی تو چی بود؟ تو برای هدفی می‌جنگی که به سختی درکش می‌کنی، با آدم‌هایی که انقدر کم بهشون اعتماد داری که هیچی بهشون نگفتی. وقتی من بمیرم، دنیا با من می‌میره و دانش تو هم با تو می‌میره. مدفون در مقبره مثل یک سازنده گمنام مصری که در هرم مهر و موم شده تا رازش حفظ بشه. ایمان تو کوره، تو یه متعصبی.

  • پروتاگونیست: ما برای تلاش برای نابودی دنیا متعصبیم؟

  • آندری ساتور: ما نه، من دارم دنیای جدیدی خلق می‌کنم. جایی، زمانی، مردی در یک برج کریستالی کلیدی رو می‌زنه و آرماگدون هم فعال می‌شه و هم ازش جلوگیری می‌شه. حالا خود زمان جهت رو عوض می‌کنه.

  • آندری ساتور: همون نور خورشیدی که ازش لذت بردیم، صورت نسل‌های آینده‌مون رو گرم می‌کنه.

  • پروتاگونیست: چطور می‌تونن بخوان ما رو بکشن؟

  • آندری ساتور: چون اقیانوس‌هاشون بالا اومد و رودخونه‌هاشون خشک شد.

(46)

  • آندری ساتور: [به کَت] به من نگاه کن! و بفهم، با ببر مذاکره نمی‌کنی. ببر رو تحسین می‌کنی تا وقتی که بهت حمله کنه و ذات واقعی لعنتی‌اش رو حس کنی!

(47)

  • پروتاگونیست: بی‌اطلاعی او تنها محافظ ماست.

(48)

  • پروتاگونیست: [آرام، در حالی که سه نفر از افراد ساتور آماده می‌شوند تا او را در آشپزخانه رستوران کتک بزنند] سس تندم رو یک ساعت پیش سفارش دادم.