جمعه، ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
فیلم «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) یک فیلم ابرقهرمانی به کارگردانی کریستوفر نولان است که در سال 2008 اکران شد. این فیلم دومین قسمت از سهگانه «شوالیه تاریکی» نولان است و پس از «بتمن آغاز میکند» (2005) و پیش از «شوالیه تاریکی برمیخیزد» (2012) قرار دارد.
در این فیلم، بتمن (کریستین بیل) با همکاری ستوان جیم گوردون (گری اولدمن) و دادستان هاروی دنت (آرون اکهارت) در تلاش است تا جنایات سازمانیافته در گاتهام را از بین ببرد. اما ظهور یک جنایتکار روانی به نام جوکر (هیث لجر) همه چیز را به هم میریزد. جوکر با ایجاد هرج و مرج و بیقانونی، بتمن و تمام ارزشهای او را به چالش میکشد.
اجرای هیث لجر: بازی هیث لجر در نقش جوکر به عنوان یکی از بهترین اجراهای تاریخ سینما شناخته میشود. او پس از مرگش، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای این نقش دریافت کرد.
مضامین فلسفی: «شوالیه تاریکی» به مضامین پیچیدهای مانند عدالت، هرج و مرج، فساد و فداکاری میپردازد.
کارگردانی نولان: کریستوفر نولان با کارگردانی استادانهاش، یک فیلم اکشن هیجانانگیز و در عین حال عمیق و تفکربرانگیز خلق کرده است.
موفقیت تجاری و منتقدانه: این فیلم با استقبال گسترده منتقدان و تماشاگران روبرو شد و به یکی از پرفروشترین فیلمهای ابرقهرمانی تاریخ تبدیل شد.
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (هیث لجر)
برنده جایزه اسکار بهترین تدوین صدا
در فهرست ملی ثبت فیلم کتابخانه کنگره آمریکا قرار گرفت.
«شوالیه تاریکی» به دلیل پرداختن به مضامین پیچیده و ارائه یک شخصیت شرور به یادماندنی، مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است. بسیاری این فیلم را نه تنها یک فیلم ابرقهرمانی، بلکه یک اثر هنری تمام عیار میدانند.
چچن: [در یک جلسه خصوصی با گنگسترها] چه پیشنهادی داری؟
جوکر: خیلی سادهست. ما، امم، بتمن رو میکشیم.
[گنگسترها میخندند]
سالواتوره مارونی: اگه اینقدر سادهست، چرا خودت تا حالا انجامش ندادی؟
جوکر: اگه تو کاری استادی، هیچ وقت مجانی انجامش نده.
جوکر: میدونی، نمیخوام بین ما کدورتی پیش بیاد، هاروی. وقتی تو و، امم...
هاروی دنت: ریچل!
جوکر: ریچل رو که میدزدیدن، من توی قفس گوردون نشسته بودم. ببین، من اون مواد منفجره رو کار نذاشتم.
هاروی دنت: افرادت. نقشهات.
جوکر: واقعاً قیافهام به کسی میخوره که نقشه داشته باشه؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که ماشینها رو دنبال میکنه. اگه یکیشون رو بگیرم، نمیدونم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط... کارها رو انجام میدم.
هاروی دنت: [در حالی که با بروس، ریچل و ناتاشا شام مجلل میخورند] یا مثل یه قهرمان میمیری، یا آنقدر زنده میمونی که ببینی خودت تبدیل به شرور شدهای.
[بتمن سر جوکر را روی میز میکوبد]
جوکر: هیچوقت از سر شروع نکن. قربانی گیج میشه. نمیتونه ضربه بعدی رو حس کنه...
[بتمن به دست جوکر مشت میزند. جوکر لحظهای مکث میکند و منتظر درد کشیدن میشود]
جوکر: دیدی؟
بتمن: [در اتاق بازجویی] پس چرا میخوای منو بکشی؟
جوکر: [با خنده] من، من نمیخوام تو رو بکشم! بدون تو چیکار کنم؟ برگردم به دزدی از فروشندههای مافیا؟ نه، نه، نه! نه. تو... تو... من رو کامل میکنی.
بتمن: تو یه آشغالی که برای پول میکشه.
جوکر: مثل اونا حرف نزن. تو مثل اونا نیستی! حتی اگه دوست داشته باشی باشی. برای اونا، تو فقط یه موجود عجیب و غریبی، مثل من! الان بهت نیاز دارن، ولی وقتی دیگه نیازی نداشته باشن، مثل یه جذامی طردت میکنن! میبینی، اخلاقیاتشون، قانونشون، یه شوخی مسخرهست. با اولین نشونهی دردسر کنار گذاشته میشه. اونا فقط تا جایی خوبن که دنیا بهشون اجازه میده. بهت نشون میدم. وقتی اوضاع خراب بشه، این... این مردم متمدن، همدیگه رو میخورن. ببین، من یه هیولا نیستم. من فقط از بقیه جلوترم.
گمبِل: [در یک جلسه خصوصی با گنگسترها به جوکر] یه دلیل بیار که چرا نباید به یاروم بگم سرتو از تنت جدا کنه.
جوکر: نظرت دربارهی یه شعبدهبازی چیه؟
[یک مداد را بیرون میآورد و به صورت عمودی در میز فرو میکند]
جوکر: میخوام این مداد رو ناپدید کنم.
[مزدور گمبل برای کشتن جوکر جلو میآید، جوکر صورت او را به مداد میکوبد و او را میکشد]
جوکر: تادا! رفت... ناپدید شد.
بتمن: بعضی وقتها حقیقت کافی نیست، بعضی وقتها مردم سزاوار چیز بیشتری هستند. بعضی وقتها مردم سزاوار این هستند که ایمانشون پاداش داده بشه...
بروس وین: [در آپارتمان بلندش] اون راهزن، توی جنگل برمه، دستگیرش کردید؟
آلفرد پنیورث: بله.
بروس وین: چطور؟
آلفرد پنیورث: جنگل رو سوزوندیم.
جوکر: [به کارآگاه استیونز در اتاق بازجویی] میخوای بدونی چرا از چاقو استفاده میکنم؟ اسلحهها خیلی سریعن. نمیتونی از تمام... احساسات ریز لذت ببری. میدونی، تو لحظات آخرشون، آدما نشون میدن که واقعاً کی هستن. پس یه جورایی، من دوستات رو بهتر از تو میشناسم. دوست داری بدونی کدومشون ترسو بودن؟
بروس وین: [در غار خفاش زیرزمینی] هدف قرار دادن من پولشون رو برنمیگردونه. میدونستم مافیا بدون جنگ تسلیم نمیشه، ولی این فرق داره. اونا از خط قرمز عبور کردن.
آلفرد پنیورث: شما اول از خط قرمز عبور کردید، آقا. شما اونها رو تحت فشار گذاشتید، اونقدر بهشون ضربه زدید که به نقطه ناامیدی رسیدن. و در ناامیدیشون، به مردی پناه بردند که درست نمیشناختنش.
بروس وین: جنایتکارها پیچیده نیستن، آلفرد. فقط باید بفهمیم دنبال چی هستن.
آلفرد پنیورث: با احترام استاد وین، شاید این مردی باشه که شما هم درست نمیشناسید. خیلی وقت پیش، من در برمه بودم. من و دوستام برای دولت محلی کار میکردیم. اونا میخواستن وفاداری رهبران قبایل رو با رشوه دادن سنگهای قیمتی بخرن. ولی کاروانهاشون در جنگلی شمال رانگون توسط یه راهزن غارت میشد. پس، ما رفتیم دنبال سنگها. ولی در شش ماه، هیچکس رو ندیدیم که باهاش معامله کنه. یه روز، یه بچه رو دیدم که با یه یاقوت سرخ به اندازه نارنگی بازی میکرد. راهزن اونها رو دور میریخت.
بروس وین: پس چرا میدزدیدشون؟
آلفرد پنیورث: خب، چون فکر میکرد تفریح خوبیه. چون بعضی مردها دنبال چیز منطقی مثل پول نیستن. نه میشه اونها رو خرید، نه تهدید کرد، نه باهاشون منطقی حرف زد، نه مذاکره کرد. بعضی مردها فقط میخوان سوختن دنیا رو تماشا کنند.
محافظ گمبل: هی، گمبل، یکی اینجاست که میخواد شما رو ببینه. میگن جوکر رو کشتن.
محافظ گمبل: جنازهاش رو هم آوردن.
[یک کیسه جسد آورده میشود و روی میز انداخته میشود؛ گمبل زیپ آن را باز میکند و چهره جوکر نمایان میشود]
گمبل: خب. برای مرده، پانصد...
جوکر: [بلند میشود و تیغی را در دهان گمبل فرو میکند] زنده چطوره؟
[افراد جوکر محافظان را نگه میدارند]
جوکر: میخوای بدونی این زخمها رو چطور برداشتم؟ پدرم، الکلی بود، و یه شیطان. یه شب، دیوونهتر از همیشه میشه. مامانم چاقوی آشپزخونه رو برمیداره تا از خودش دفاع کنه. اون خوشش نمیاد. اصلاً. یه ذره هم نه. پس، جلوی چشم من، چاقو رو به سمت اون میبره، و در حین انجامش میخنده. رو به من میکنه و میگه، "چرا انقدر جدی؟" با چاقو به سمتم میاد. "چرا انقدر جدی؟" تیغه رو توی دهنم فرو میکنه... "بیا یه لبخند روی اون صورتت بندازیم." و...
[نگاهی به مزدور میاندازد]
جوکر: چرا انقدر جدی؟
[گمبل را میکشد]
آلفرد پنیورث: [در حالی که غار خفاش زیرزمینی را ترک میکنند] فکر کنم من رو هم زندانی میکنند. به عنوان همدست شما...
بروس وین: [با شوخی] همدست؟ میخوام بهشون بگم کلش ایده تو بود.
بتمن: [در حالی که جوکر ریچل را از پنجره بیرون نگه داشته] ولش کن!
جوکر: [با نگاهی به او] انتخاب کلماتت خیلی ضعیف بود...
لوسیوس فاکس: [به ریس] بذارید درست متوجه بشم، شما فکر میکنید موکلتون، یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین مردان جهان، مخفیانه یک قانونشکن خودسره، که شبها با دست خالی جنایتکاران رو لت و پار میکنه، و نقشهتون اینه که از این شخص باجگیری کنید؟
[چهره ریس درهم میرود و فاکس لبخند میزند]
لوسیوس فاکس: موفق باشید.
جوکر: من فقط بهترین کاری که بلدم رو انجام دادم. نقشه کوچیکت رو گرفتم و علیه خودت به کار بردم. ببین با چند بشکه بنزین و چند تا گلوله چه بلایی سر این شهر آوردم. هوم؟ میدونی... میدونی چی متوجه شدم؟ وقتی همهچیز "طبق نقشه" پیش میره، کسی وحشت نمیکنه. حتی اگه اون نقشه وحشتناک باشه! اگه فردا به مطبوعات بگم مثلاً یه گنگستر تیر میخوره، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، کسی وحشت نمیکنه، چون همهاش "بخشی از نقشه"ست. ولی وقتی میگم یه شهردار پیر کوچولو میمیره، خب، اونوقت همه عقلشون رو از دست میدن!
[جوکر یک اسلحه به دوچهره میدهد و به سمت خودش نشانه میرود]
جوکر: کمی هرج و مرج ایجاد کن. نظم موجود رو به هم بزن، و همهچیز تبدیل به آشوب میشه. من عامل آشوبم. اوه، و میدونی نکته آشوب چیه؟ عادلانه است!
[دوچهره، در حالی که هنوز اسلحه را نگه داشته، مکث میکند و سکهاش را بیرون میآورد]
دوچهره: [سمت سالم سکه را نشان میدهد] زنده میمونی.
جوکر: اوهوم.
دوچهره: [سمت زخمی سکه را نشان میدهد] میمیری.
جوکر: اوم، حالا شد یه حرفی.
جوکر: [در انباری کنار کوهی از پول] همهاش براتون پول مهمه. این شهر لایق یه دسته جنایتکار سطح بالاتره. و من میخوام بهشون بدم!
هاروی دنت: [در طول یک کنفرانس خبری] شب، درست قبل از سپیدهدم، تاریکترین زمان است. و من به شما قول میدهم، سپیدهدم نزدیک است.
جوکر: [در حالی که وارونه آویزان است] اوه، تو. نمیتونستی من رو رها کنی، مگه نه؟ این نتیجه برخورد یک نیروی توقفناپذیر با یک جسم غیرقابل حرکت است. تو واقعاً فاسدنشدنی هستی، مگه نه؟ از روی یه حس خودپسندی نابجا من رو نمیکشی. و من هم تو رو نمیکشم چون خیلی باحالی. فکر میکنم من و تو مقدریم که این کار رو تا ابد انجام بدیم.
بتمن: تو تا ابد توی یه سلول گرم و نرم خواهی بود.
جوکر: شاید بتونیم یه سلول رو با هم شریک بشیم. میدونی، با این سرعتی که ساکنین این شهر عقلشون رو از دست میدن، سلولها دو نفره میشن.
بتمن: این شهر بهت نشون داد که پر از آدمهایی هست که آمادهاند به خوبی ایمان بیارن.
جوکر: تا وقتی که روحشون کاملاً بشکنه. تا وقتی که یه نگاه درست به هاروی دنت واقعی، و تمام کارهای قهرمانانهاش بندازن. فکر نکردی من ریسک میکنم که نبرد برای روح گاتهام رو توی یه دعوای مشت با تو ببازم؟ نه. تو به یه برگ برنده نیاز داری. مال من هارویه.
بتمن: چیکار کردی؟
جوکر: من شوالیه سفید گاتهام رو گرفتم و به سطح خودمون آوردمش. سخت نبود. میدونی، جنون، همونطور که میدونی، مثل جاذبهست. فقط یه هل کوچیک لازمه!
[جوکر هیستریک میخندد در حالی که بتمن با سرعت میرود و پلیسها برای دستگیری جوکر میآیند]
جوکر: [در مهمانی خیریهای که برای هاروی دنت برگزار شده] میدونی، من به عزیزانش هم راضیام.
مرد حاضر در مهمانی: ما از اراذل و اوباش نمیترسیم!
جوکر: [در حالی که لبهایش را به هم میزند] میدونی، تو من رو یاد پدرم میاندازی.
[جوکر چاقوی ضامندارش را بیرون میآورد و آن را به دهان مرد نزدیک میکند]
جوکر: من از پدرم متنفر بودم!
ریچل داوز: [خارج از کادر] باشه، بسه!
[رویش را به سمت ریچل برمیگرداند، مرد را به سمت اوباشش پرتاب میکند و در حالی که موهایش را با چاقو مرتب میکند، به ریچل نزدیک میشود]
جوکر: خب، سلام خوشگل خانم. حتماً شما معشوقهی هاروی هستید. و واقعاً هم زیبا هستید.
[دور او میچرخد]
جوکر: اوه، به نظر مضطرب میای. نکنه به خاطر زخمههاست؟ میخوای بدونی چطوری اینا رو برداشتم؟
[سر ریچل را میگیرد و چاقو را کنار دهانش قرار میدهد]
جوکر: بیا اینجا. هی! به من نگاه کن. من یه زن داشتم. مثل تو زیبا بود. بهم میگفت خیلی نگرانم. بهم میگفت باید بیشتر لبخند بزنم. قمار میکرد و بدهی سنگینی به کوسهها پیدا میکرد. یه روز، صورتش رو زخمی کردن. و ما پولی برای جراحی نداشتیم. اون نمیتونست تحمل کنه. فقط میخواستم دوباره لبخندش رو ببینم. فقط میخواستم بدونه که زخمها برام مهم نیست. پس... یه تیغ توی دهنم فرو میکنم و این کار رو میکنم...
[جوکر با زبانش ادای بریدن دهانش را درمیآورد]
جوکر: ...با خودم. و میدونی چی شد؟ اون نتونست قیافهام رو تحمل کنه! ترکم کرد. حالا جنبهی خندهدارش رو میبینم. حالا همیشه لبخند میزنم!
[ریچل به کشالهی ران جوکر ضربه میزند؛ او فقط میخندد]
جوکر: یه کم شیطنت تو وجودت هست. خوشم اومد.
بتمن: [خارج از کادر] پس از من خیلی خوشت میاد.
[به او حمله میکند]
جوکر: [در اتاق بازجویی] من... تلفنم رو میخوام. میخوامش. میخوامش! تلفنم رو میخوام!
کارآگاه استیونز: چه خوب.
جوکر: چند تا از دوستات رو کشتم؟
کارآگاه استیونز: من بیست ساله کارم. میتونم فرق بین اراذلی که فقط یه کم درس ادب لازم دارن و دیوونههایی مثل تو که فقط از این کار لذت میبرن رو تشخیص بدم.
[مکث]
کارآگاه استیونز: و تو شش تا از دوستام رو کشتی.
جوکر: [با دهانش با حالتی خاص "شش تا؟"]
بتمن: [در پشت یک کارخانه در خیابان 250 52nd] اتفاقی که برای ریچل افتاد تصادفی نبود. ما تصمیم گرفتیم عمل کنیم! ما سه نفر!
دوچهره: پس چرا فقط من همه چیزم رو از دست دادم؟
بتمن: اینطور نبود.
دوچهره: جوکر من رو انتخاب کرد!
بتمن: چون تو بهترین ما بودی! او میخواست ثابت کند که حتی کسی به خوبی تو هم میتونه سقوط کنه.
دوچهره: [تلخ] و حق با او بود.