دیالوگ‌های ماندگار فیلم هابیت: یک سفر غیرمنتظره

دوشنبه، ۱۱ فروردین ۱۴۰۴

شجاعت واقعی، دانستنِ زمانِ گرفتنِ جان نیست، بلکه دانستنِ زمانِ بخشیدنِ جان است.

فیلم «هابیت: یک سفر غیرمنتظره» (The Hobbit: An Unexpected Journey) اولین قسمت از سه‌گانه فیلم‌های هابیت به کارگردانی پیتر جکسون است که در سال 2012 اکران شد. این فیلم بر اساس رمان «هابیت» نوشته جی. آر. آر. تالکین ساخته شده و پیش درآمدی بر سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» محسوب می‌شود.

در این فیلم، بیلبو بگینز، هابیتی آرام و صلح‌جو، به طور ناگهانی درگیر ماجراجویی خطرناکی می‌شود. او به همراه گندالف، جادوگر دانا، و گروهی از دورف‌ها به سفری طولانی و پرمخاطره می‌رود تا سرزمین از دست رفته دورف‌ها را از چنگ اژدهایی به نام اسماگ باز پس بگیرند.

این فیلم با استقبال گسترده مخاطبان و منتقدان روبرو شد و در گیشه نیز موفقیت چشمگیری کسب کرد. جلوه‌های ویژه بصری خیره‌کننده، طراحی صحنه و لباس دقیق و بازی‌های قوی بازیگران از جمله نقاط قوت این فیلم به شمار می‌روند.

خلاصه داستان:

داستان فیلم در سرزمین میانه اتفاق می‌افتد و درباره هابیتی به نام بیلبو بگینز است که در دهکده شایر زندگی می‌کند. بیلبو زندگی آرامی دارد تا اینکه جادوگری خاکستری به نام گندالف به همراه یک دورف به نام تورین و گروه دوازده نفره پیروانش پیدایشان می‌شود. آن‌ها بیلبو را به عنوان «عیار» در گروه خود می‌پذیرند و به این ترتیب بیلبو با آن‌ها همراه شده و راهی سفری پرمخاطره با نیت بازپس‌گیری تاج و تخت تورین از اژدهایی به نام اسماگ می‌شود.

نکات جالب:

  • این فیلم در سه رشته در آکادمی اسکار نامزد شد: بهترین جلوه‌های ویژه، بهترین چهره‌پردازی و بهترین طراحی صحنه.

  • پیتر جکسون، کارگردان این فیلم، پیش از این سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» را نیز با اقتباس از آثار تالکین ساخته بود.

  • فیلم‌برداری این فیلم با سرعت 48 فریم بر ثانیه انجام شد که در آن زمان تجربه‌ای نوآورانه به شمار می‌رفت.

بازیگران:

  • مارتین فریمن در نقش بیلبو بگینز

  • ایان مک‌کلن در نقش گندالف

  • ریچارد آرمیتاژ در نقش تورین سپر بلوط

  • کیت بلانشت در نقش گالادریل

  • الیجاه وود در نقش فرودو بگینز

  • اندی سرکیس در نقش گالوم

اگر به فیلم‌های فانتزی و ماجراجویی علاقه دارید، تماشای این فیلم و دنباله‌های آن را به شما پیشنهاد می‌کنم.

در اینجا محبوب‌ترین دیالوگ‌های ماندگار و لاین‌های این فیلم فانتزی زیبا گرداوری شده:

(1)

  • گالادریل: میتراندیر؟ چرا هافلینگ؟

  • گندالف: نمی‌دانم. سارومان معتقد است که فقط قدرت‌های بزرگ می‌توانند جلوی شر را بگیرند. اما من خلاف این را فهمیده‌ام. من فهمیده‌ام که این چیزهای کوچک، کارهای روزمره مردم عادی است که تاریکی را عقب می‌راند. اعمال ساده مهربانی و عشق. چرا بیلبو بگینز؟ شاید به این دلیل است که من می‌ترسم و او به من شجاعت می‌دهد.

(2)

  • بیلبو بگینز: صبح بخیر.

  • گندالف: منظورت چیه؟ آیا می‌خوای برام صبح خوبی آرزو کنی، یا منظورت اینه که چه من بخوام چه نخوام، صبح خوبیه؟ یا شاید منظورت اینه که تو این صبح خاص حس خوبی داری؟ یا فقط داری می‌گی که این صبح، صبحی برای خوب بودن است؟

  • بیلبو بگینز: فکر کنم همه‌شون با هم.

(3)

  • بیلبو بگینز: من... من هرگز در زندگی‌ام شمشیری به دست نگرفته‌ام.

  • گندالف: و امیدوارم هرگز مجبور نشوی. اما اگر مجبور شدی، این را به خاطر بسپار: شجاعت واقعی، دانستنِ زمانِ گرفتنِ جان نیست، بلکه دانستنِ زمانِ بخشیدنِ جان است.

(4)

  • گندالف: خب، چه اهمیتی داره؟ اون برگشته!

  • تورین اوکنشیلد: اهمیت داره. می‌خوام بدونم - چرا برگشتی؟

  • بیلبو بگینز: ببین، می‌دونم بهم شک داری، می‌دونم همیشه داشتی. و حق با توئه. من اغلب به بگ اند فکر می‌کنم. دلم برای کتاب‌هام تنگ شده. و برای مبل راحتی‌ام. و باغ‌م. ببین، اون‌جا جاییه که من بهش تعلق دارم. اون‌جا خونه‌ست. به همین دلیله برگشتم، چون شماها خونه ندارید. ازتون گرفته شده. اما اگر بتونم، کمکتون می‌کنم پسش بگیرید.

(5)

  • گندالف: قبل از اینکه به پایان سفرمان برسیم، بیلبو بگینز، باید بدون دستمال جیبی و خیلی چیزهای دیگر سر کنی. تو برای تپه‌های سبز و رودخانه‌های کوچک شایر به دنیا آمدی، اما حالا خانه پشت سرت است. دنیا پیش روی توست.

(6)

  • راداگاست: من حواس‌شون رو پرت می‌کنم.

  • گندالف: این‌ها وارگ‌های گونداباد هستند. از تو سریع‌تر می‌دوند!

  • راداگاست: این‌ها خرگوش‌های روسگوبل هستند. دوست دارم ببینم چه کاره‌ان.

(7)

  • بالین: فقط چیزهای معمولیه؛ خلاصه هزینه‌های متفرقه، زمان مورد نیاز، دستمزد، تدارکات مراسم تدفین، و غیره.

  • بیلبو بگینز: تدارکات مراسم تدفین؟

  • [قرارداد را می‌خواند]

  • بیلبو بگینز: اوه، تا سقف اما نه بیشتر از یک چهاردهم کل سود در صورت وجود. منصفانه به نظر می‌رسه. شرکت حاضر مسئولیتی در قبال آسیب‌ها از جمله اما نه محدود به پارگی، تخلیه احشا... سوزاندن؟

  • بوفور: اوه، آره. در چشم به هم زدنی گوشت استخوان‌هات رو آب می‌کنه.

  • بالین: حالت خوبه، پسر؟

  • بیلبو بگینز: آره، خوب می‌شم. یه کم احساس ضعف می‌کنم.

  • بوفور: یه کوره رو تصور کن، با بال.

  • بیلبو بگینز: آره، من... من... من به هوا نیاز دارم.

  • بوفور: یه نور فلش، درد سوزان، بعدش پوف، هیچی نیستی جز یه توده خاکستر.

  • بیلبو بگینز: [مکث طولانی] نه.

  • [غش می‌کند]

  • گندالف: خیلی کمک کردی، بوفور.

(8)

  • بالین: [بعد از شنیدن اینکه بیلبو به گندالف می‌گوید در سفر دورف‌ها شرکت نخواهد کرد] به نظر می‌رسد عیار خودمان را از دست دادیم. احتمالاً بهترین کار بود. همیشه شانس با ما یار نبود. آخر ما چه هستیم؟ بازرگان، معدنچی، تعمیرکار، اسباب‌بازی‌ساز. به سختی چیزی برای افسانه شدن.

  • تورین اوکنشیلد: چند جنگجو هم بین ما هستند.

  • بالین: جنگجوهای پیر.

  • تورین اوکنشیلد: من هر کدام از این دورف‌ها را به ارتشی از تپه‌های آهنین ترجیح می‌دهم. زیرا وقتی از آنها کمک خواستم، پاسخ دادند. وفاداری. شرافت. قلبی مشتاق... بیشتر از این نمی‌توانم بخواهم.

  • بالین: مجبور نیستی این کار را بکنی. تو انتخاب داری. تو به مردم ما شرافتمندانه خدمت کرده‌ای. در کوه‌های آبی زندگی جدیدی برای ما ساختی، زندگی‌ای پر از صلح و فراوانی. زندگی‌ای که ارزشش بیشتر از تمام طلای اِرِبور است.

  • تورین اوکنشیلد: [کلیدی را که گندالف به او داده بالا می‌گیرد] از پدربزرگم به پدرم و از او به من رسیده. آنها رویای روزی را داشتند که دورف‌های اِرِبور سرزمین مادری خود را پس بگیرند. انتخابی وجود ندارد بالین. نه برای من.

  • بالین: پس ما با تو هستیم، پسر. ما آن را به سرانجام خواهیم رساند.

(9)

  • تورین اوکنشیلد: [آواز می‌خواند] دور از کوه‌های مه آلود سرد / به دخمه‌های عمیق و غارهای کهن / باید سپیده‌دم راهی شویم / تا طلای فراموش شده‌ی دیرین‌مان را بیابیم.

  • دورف‌ها: [آواز می‌خوانند] کاج‌ها بر بلندی غرش می‌کردند / بادها در شب ناله سر می‌دادند / آتش سرخ بود، شعله‌اش پخش شد / درختان مانند مشعل‌هایی درخشان بودند...

(10)

  • گندالف: دنبال کسی می‌گردم که در یک ماجراجویی شریک شود.

  • بیلبو بگینز: ماجراجویی؟ نه، فکر نمی‌کنم هیچ‌کس در غرب بری علاقه‌ای به ماجراجویی داشته باشد. چیزهای ناخوشایند، مزاحم و ناراحت‌کننده. آدم را برای شام دیر می‌کنند.

(11)

  • گالوم: آیا او گم شده؟

  • بیلبو بگینز: بله، بله، و من می‌خواهم هر چه زودتر از گم‌شدگی دربیایم!

  • گالوم: اوه! ما می‌دانیم! ما مسیرهای امن برای هابیت را می‌دانیم! مسیرهای امن در تاریکی... خفه شو!

  • بیلبو بگینز: من چیزی نگفتم...

  • گالوم: با تو حرف نمی‌زدم!

(12)

  • تورین اوکنشیلد: اگر اجازه بدهید بپرسم، کجا رفتید؟

  • گندالف: برای نگاه کردن به آینده.

  • تورین اوکنشیلد: و چه چیزی شما را برگرداند؟

  • گندالف: نگاه کردن به گذشته.

(13)

  • دوری: [در مورد یک تکه کاهو] امتحان کن. فقط یک لقمه.

  • اوری: من غذای سبز دوست ندارم.

  • دوالین: گوشت کجاست؟

  • اوری: چیپس هم دارند؟

(14)

  • هابیت: تو! آقای بیلبو، کجا می‌روی؟

  • بیلبو بگینز: من خیلی دیرم شده.

  • هابیت: دیر برای چی؟

  • بیلبو بگینز: من دارم به یک ماجراجویی میرم!

(15)

  • تورین اوکنشیلد: من نمی‌توانم امنیت او را تضمین کنم.

  • گندالف: فهمیدم.

  • تورین اوکنشیلد: و مسئول سرنوشت او هم نخواهم بود.

  • گندالف: موافقم.

(16)

  • بیلبو پیر: مدت‌ها پیش در سرزمینی دور در شرق آغاز شد، جایی که مانند آن را امروزه در دنیا پیدا نخواهید کرد. شهری بود به نام دِیل، بازارهایش دور و نزدیک معروف بودند، پر از نعمت‌های تاکستان‌ها و دره‌ها، آرام و پررونق. زیرا این شهر در مقابل دروازه‌های بزرگ‌ترین پادشاهی در سرزمین میانه قرار داشت: اِرِبور، دژ ثرور، پادشاه زیر کوه و قدرتمندترین اربابان دورف. ثرور با اطمینان کامل حکومت می‌کرد، هرگز شک نداشت که خاندانش پایدار خواهد ماند، زیرا دودمانش در زندگی پسر و نوه‌اش ایمن بود. آه، فرودو، اِرِبور! ساخته شده در عمق خود کوه، زیبایی این شهر دژی افسانه‌ای بود. ثروت آن در زمین نهفته بود، در سنگ‌های قیمتی که از صخره تراشیده شده بودند و در رگه‌های بزرگ طلا که مانند رودخانه‌ها از میان سنگ جاری بودند. مهارت دورف‌ها بی‌نظیر بود، اشیای بسیار زیبا از الماس، زمرد، یاقوت و یاقوت کبود می‌ساختند. همیشه عمیقاً حفاری می‌کردند، به اعماق تاریکی، و آنجا بود که آن را پیدا کردند، قلب کوه... آرکن‌استون. ثرور آن را جواهر پادشاه نامید، آن را به عنوان نشانه‌ای پذیرفت، نشانه‌ای که حق او برای حکومت الهی بود. همه به او ادای احترام می‌کردند، حتی پادشاه بزرگ الف، تراندویل. اما سال‌های صلح و فراوانی دوام نیاورد. به آرامی روزها تلخ شدند و شب‌های مراقب بسته شدند. عشق ثرور به طلا بیش از حد شدید شد و بیماری در درون او شروع به رشد کرد. این یک بیماری ذهنی بود. و جایی که بیماری رشد می‌کند، چیزهای بد به دنبال آن خواهند آمد...

(17)

  • کیلی: [کیلی به آرامی با یک خدمتکار الف لاس می‌زند که نگاه خیره دوالین را حس می‌کند] نمی‌توانم بگویم که خودم الف‌ها را دوست دارم، خیلی لاغرند. همه گونه‌های برجسته و پوست خامه‌ای دارند. موی صورت به اندازه کافی برای من ندارند.

  • [به الفی که پشت سرش راه می‌رود اشاره می‌کند]

  • کیلی: اگرچه، اون یکی اونجا بد نیست.

  • دوالین: اون خدمتکار الف نیست.

  • [الف برمی‌گردد و نشان می‌دهد که در واقع مرد است]

  • کیلی: [دورف‌ها از اشتباه کیلی منفجر می‌شوند و می‌خندند] خیلی خنده‌داره.

(18)

  • بوفور: [بعد از سقوط] خب، می‌توانست بدتر از این هم باشد...

  • [گابلین بزرگ روی دورف‌ها می‌افتد]

  • دوالین: اوه، حتماً شوخی می‌کنی!

(19)

  • گندالف: دنیا در کتاب‌ها و نقشه‌های تو نیست. بیرون آنجاست.

  • بیلبو بگینز: من نمی‌توانم همین‌طوری بی‌هدف فرار کنم! من بیلبو بگینزِ بگ اِند هستم!

  • گندالف: تو یک توک هم هستی. آیا می‌دانستی که عموی جدِ جدِ جدِ جدت، بولرور توک، آنقدر بزرگ بود که می‌توانست سوار یک اسب واقعی شود؟

  • بیلبو بگینز: بله.

  • گندالف: خب، می‌توانست! در نبرد گرین‌فیلدز، او به صفوف گابلین‌ها حمله کرد. آنقدر محکم گرزش را چرخاند که سر پادشاه گابلین‌ها را کامل جدا کرد و صد یارد در هوا پرواز کرد و به داخل سوراخ خرگوش رفت. و به این ترتیب نبرد پیروز شد و بازی گلف هم همزمان اختراع شد.

  • بیلبو بگینز: فکر می‌کنم آن را از خودتان درآوردید.

  • گندالف: خب، همه داستان‌های خوب سزاوار کمی آرایش و پیرایش هستند. وقتی برگشتی، تو هم یکی دو قصه برای گفتن خواهی داشت.

  • بیلبو بگینز: ...می‌توانید قول دهید که برمی‌گردم؟

  • گندالف: نه. و اگر هم برگردی... دیگر همان آدم سابق نخواهی بود.

(20)

  • تورین اوکنشیلد: تو! داشتی چه کار می‌کردی؟ تقریباً خودت را به کشتن دادی! آیا نگفتم که بار اضافی خواهی بود، که در طبیعت وحشی زنده نخواهی ماند و که جایی بین ما نداری؟ در تمام عمرم اینقدر اشتباه نکرده بودم.

[تورین بیلبو را در آغوش می‌گیرد]

(21)

  • بیلبو پیر: در سوراخی در زمین، هابیتی زندگی می‌کرد. نه یک سوراخ کثیف، نجس، خیس، پر از کرم و بوهای لزج. این یک سوراخ هابیتی بود و این یعنی غذای خوب، یک اجاق گرم، و تمام آسایش‌های خانه.

(22)

  • بیلبو بگینز: فقط نیاز دارم کمی آرام بنشینم.

  • گندالف: تو خیلی وقت است که آرام نشسته‌ای!

(23)

  • تورین اوکنشیلد: و من متاسفم که به تو شک کردم.

  • بیلبو بگینز: نه، اشکالی ندارد. من هم به خودم شک می‌کردم. من نه یک قهرمانم، نه یک جنگجو...

  • [به گندالف نگاه می‌کند]

  • بیلبو بگینز: ...حتی یک عیار هم نیستم.

(24)

  • فرودو: [دست‌نوشته‌ای را پیدا می‌کند] این چیه؟

  • بیلبو پیر: این شخصیه، دست‌های چسبنده‌ات رو ازش دور نگه دار! هنوز آماده نیست!

  • فرودو: آماده برای چی؟

  • بیلبو پیر: خوندن!

(25)

  • بیلبو بگینز: چرا یه بازی معما راه نندازیم... فقط، فقط من و تو.

  • گالوم: [به سمت بیلبو می‌آید؛ در نقش گالوم مهربان] فقط... فقط ما؟

  • بیلبو بگینز: بله... بله! و اگه من ببرم، تو...

  • [اشاره می‌کند]

  • بیلبو بگینز: ...راه خروج رو بهم نشون میدی، درسته؟

  • گالوم: [سر تکان می‌دهد] بله، بله...

  • [مردمک‌های گالوم باریک می‌شوند و تبدیل به گالوم خائن می‌شود. غرغر می‌کند و به سایه‌ها عقب می‌رود؛ بیلبو ناآرام به نظر می‌رسد]

  • گالوم: [نجوای شوم] و اگه ببازه... اون‌وقت چی؟

  • [گالوم پلک می‌زند؛ در نقش گالوم مهربان]

  • گالوم: خب... اگه ببازه، عزیزم. اون‌وقت ما اون رو می‌خوریم!

  • [گالوم خنده‌ای شوم سر می‌دهد؛ سپس رو به بیلبو می‌کند]

  • گالوم: [به طور اتفاقی] و اگه بگینز ببازه، اون‌وقت کامل می‌خوریمش.

  • [گالوم لبخند می‌زند و شانه‌هایش را بالا می‌اندازد]

  • بیلبو بگینز: [بعد از یک مکث طولانی] منصفانه است.

(26)

  • [بیلبو تلاش می‌کند در حالی که گروه خواب است، دزدکی از غار خارج شود اما توسط بوفور متوقف می‌شود]

  • بوفور: فکر می‌کنی کجا داری میری؟

  • بیلبو بگینز: برمی‌گردم به ریوندل.

  • بوفور: نه. نه. الان نمی‌تونی برگردی. تو بخشی از گروهی. تو یکی از مایی.

  • بیلبو بگینز: الان نیستم، مگه نه؟ تورین گفت نباید می‌آمدم و حق با او بود. من توک نیستم، بگینز هستم. نمی‌دانم به چه فکری بودم. نباید از در خانه‌ام بیرون می‌دویدم.

  • بوفور: دلت برای خونه تنگ شده. درک می‌کنم.

  • بیلبو بگینز: نه، درک نمی‌کنی. شماها هیچ‌کدوم درک نمی‌کنید. شما دورف هستید. به این زندگی عادت دارید، به زندگی در جاده، هرگز در یک مکان مستقر نشدن، به هیچ جا تعلق نداشتن!

  • بیلبو بگینز: [حالت چهره بوفور تغییر می‌کند و بیلبو بلافاصله متوجه می‌شود که زیاده‌روی کرده است] متاسفم، من...

  • بوفور: [بوفور سرش را تکان می‌دهد و به گروه خوابیده نگاه می‌کند] نه، حق با توئه. ما به هیچ جا تعلق نداریم.

  • بوفور: از ته قلبم برات آرزوی موفقیت می‌کنم. واقعاً.

  • [لبخند می‌زند و به بازوی بیلبو ضربه می‌زند]

(27)

  • بیلبو پیر: اولین چیزی که شنیدند صدایی مانند طوفانی بود که از شمال می‌آمد. کاج‌های کوه در باد گرم و خشک، جیرجیر می‌کردند و ترک می‌خوردند. اژدهای آتشین از شمال آمده بود. اسماگ آمده بود! آن روز چنان مرگ بی‌رحمانه‌ای رقم خورد، زیرا این شهر انسان‌ها برای اسماگ هیچ نبود. چشم او به جایزه‌ای دیگر دوخته شده بود. زیرا اژدهایان با اشتیاقی تاریک و وحشیانه به طلا طمع می‌ورزند. اِرِبور از دست رفت - زیرا یک اژدها تا زمانی که زنده است از غارت خود محافظت می‌کند. تراندویل جان خویشاوندان خود را در برابر خشم اژدها به خطر نمی‌انداخت. آن روز... و هیچ روز دیگری، کمکی از الف‌ها نرسید. دورف‌های اِرِبور که از سرزمین مادری خود محروم شده بودند، در بیابان سرگردان شدند، مردمی که زمانی قدرتمند بودند و اکنون خوار شده بودند. شاهزاده جوان دورف هر جا که می‌توانست کار پیدا می‌کرد و در دهکده‌های انسان‌ها کارگری می‌کرد. اما همیشه دود کوه را زیر نور ماه به یاد داشت، درختانی که مانند مشعل‌هایی درخشان شعله می‌کشیدند، زیرا او آتش اژدها را در آسمان و شهری را که به خاکستر تبدیل شده بود، دیده بود. و او هرگز نبخشید... و هرگز فراموش نکرد.

(28)

  • بالین: بهش اهمیت نده، پسر. تورین بیشتر از هر کسی دلیل برای نفرت از اورک‌ها دارد. بعد از اینکه اژدها کوه تنها را تصرف کرد، پادشاه ثرور تلاش کرد پادشاهی باستانی دورف‌ها، موریا را پس بگیرد... اما دشمن ما زودتر رسیده بود. موریا توسط لژیون‌های اورک تسخیر شده بود، به رهبری پلیدترین نژادشان، آزوگِ هتاک. اورک غول‌پیکر گونداباد سوگند خورده بود که دودمان دورین را نابود کند. او با بریدن سر پادشاه شروع کرد. ثرین، پدر تورین، از غم و اندوه دیوانه شد. او ناپدید شد، اسیر شد یا کشته شد؛ ما نمی‌دانستیم. ما بی‌رهبر بودیم، شکست و مرگ بر ما سایه افکنده بود. آن زمان بود که او را دیدم؛ شاهزاده جوان دورف که در مقابل اورک رنگ‌پریده ایستاده بود. او تنها در برابر این دشمن وحشتناک ایستاد، زره‌اش پاره شده بود، و تنها یک شاخه بلوط را به عنوان سپر در دست داشت... آزوگِ هتاک آن روز فهمید که دودمان دورین به این راحتی شکست نخواهد خورد. نیروهای ما متحد شدند و اورک‌ها را عقب راندند؛ دشمن ما شکست خورده بود... اما آن شب نه جشنی بود و نه آوازی، زیرا مردگان ما فراتر از شمار غم و اندوه بودند. ما اندک بازماندگان بودیم و آن زمان با خود فکر کردم "کسی هست که بتوانم از او پیروی کنم. کسی هست که بتوانم پادشاه بنامم".

(29)

  • گالادریل: چیزی را حمل می‌کنی. از راداگاست به تو رسیده. او آن را در دول گلدور پیدا کرد.

  • گندالف: بله.

  • گالادریل: آن را به من نشان بده.

  • [گندالف بسته‌ای را بیرون می‌آورد]

  • الروند: آن چیست؟

  • گالادریل: یک اثر باستانی... از موردور.

  • الروند: یک تیغه مورگول!

  • گالادریل: برای پادشاه جادوگر آنگمار ساخته شده و با او دفن شده است. وقتی آنگمار سقوط کرد، مردان شمال بدن و تمام دارایی‌های او را گرفتند و در بلندی‌های رودور مهر و موم کردند. در اعماق صخره، او را دفن کردند. در مقبره‌ای آنقدر تاریک که هرگز به نور نرسد.

  • الروند: این امکان ندارد. طلسم قدرتمندی بر آن مقبره‌ها قرار دارد، آنها نمی‌توانند باز شوند.

  • سارومان: چه مدرکی داریم که این سلاح از قبر آنگمار آمده است؟

  • گندالف: من هیچ مدرکی پیدا نمی‌کنم.

  • سارومان: چون هیچ مدرکی وجود ندارد! بیایید آنچه را که می‌دانیم بررسی کنیم: یک گروه اورک جسارت کرده‌اند از بروئنن عبور کنند، خنجری از دوران گذشته پیدا شده و یک جادوگر انسانی که خود را نکرومانسر می‌نامد در یک قلعه ویران ساکن شده است. این خیلی زیاد نیست. با این حال، مسئله این گروه دورف‌ها، عمیقاً مرا آزار می‌دهد. من متقاعد نشده‌ام، گندالف. احساس نمی‌کنم بتوانم چنین جستجویی را تایید کنم. اگر آنها پیش من آمده بودند، شاید آنها را از این ناامیدی نجات می‌دادم...

  • گالادریل: [در حالی که سارومان صحبت می‌کند] آنها در حال رفتن هستند.

  • گندالف: بله.

  • گالادریل: [لبخند می‌زند] می‌دانستی.

(30)

  • دوری: آقای گندالف، نمی‌توانید کاری برای این سیلاب بکنید؟

  • گندالف: باران می‌بارد، استاد دورف، و تا زمانی که باران تمام شود، ادامه خواهد داشت. اگر می‌خواهید آب و هوای جهان را تغییر دهید، باید یک جادوگر دیگر برای خودتان پیدا کنید.

  • بیلبو بگینز: آیا جادوگر دیگری هم هست؟

  • گندالف: چی؟

  • بیلبو بگینز: جادوگران دیگر؟

  • گندالف: ما پنج نفر هستیم. بزرگترینِ گروه ما سارومان سفید است. و بعد دو جادوگر آبی هستند... می‌دانی، من کاملاً نام‌هایشان را فراموش کرده‌ام.

  • بیلبو بگینز: و پنجمی؟

  • گندالف: خب، آن راداگاست قهوه‌ای است.

  • بیلبو بگینز: آیا او یک جادوگر بزرگ است، یا بیشتر شبیه شماست؟

  • گندالف: خب، فکر می‌کنم او به روش خودش جادوگر بسیار بزرگی است... او روحی مهربان است که همنشینی با حیوانات را به دیگران ترجیح می‌دهد. او مراقب سرزمین‌های جنگلی وسیع شرق است و چه خوب که این کار را می‌کند. زیرا همیشه شر به دنبال پیدا کردن جای پایی در این دنیا خواهد بود.

(31)

  • [لرد الروند به ریوندل می‌رسد. او با دورف‌ها به زبان الفی خوش‌آمد می‌گوید]

  • گلوین: چی می‌گه؟ آیا داره به ما توهین می‌کنه؟

  • گندالف: نه استاد گلوین، داره به شما غذا تعارف می‌کنه.

  • [دورف‌ها به سرعت گفتگوی آرامی بین خودشان می‌کنند]

  • گلوین: خیلی خب پس. بفرمایید!

(32)

  • گندالف: من گندالفم، و گندالف یعنی من.

(33)

  • بیلبو بگینز: می‌تونم کمکتون کنم؟

  • گندالف: باید منتظر موند و دید.

(34)

  • گالادریل: اژدها مدت‌هاست ذهنت را مشغول کرده است.

  • گندالف: درست است، بانوی من. اسماگ به هیچ‌کس وفادار نیست، اما اگر با دشمن هم‌دست شود... یک اژدها می‌تواند اثرات وحشتناکی داشته باشد.

  • سارومان: کدام دشمن؟ گندالف، دشمن شکست خورده است. سائورون نابود شده است. او هرگز نمی‌تواند قدرت کامل خود را بازیابد.

  • الروند: گندالف، چهارصد سال است که در صلح زندگی کرده‌ایم - صلحی سخت به دست آمده و هوشیارانه.

  • گندالف: آیا ما در صلح هستیم؟ ترول‌ها از کوه‌ها پایین آمده‌اند، به روستاها حمله می‌کنند، مزارع را نابود می‌کنند. اورک‌ها در جاده به ما حمله کرده‌اند!

  • الروند: به سختی مقدمه‌ای برای جنگ است.

  • سارومان: همیشه باید دخالت کنی، به دنبال مشکل می‌گردی در حالی که وجود ندارد...

  • گالادریل: بگذارید صحبت کند.

  • گندالف: چیزی فراتر از شر اسماگ در حال فعالیت است. چیزی بسیار قدرتمندتر. می‌توانیم خودمان را به کوری بزنیم، اما آن ما را نادیده نخواهد گرفت، این را به شما قول می‌دهم. یک بیماری بر جنگل سبز سایه افکنده است. جنگل‌نشینانی که اکنون آنجا زندگی می‌کنند، آن را میرک‌وود می‌نامند و، اه، می‌گویند...

  • سارومان: خب، الان متوقف نشو. بگو جنگل‌نشینان چه می‌گویند.

  • گندالف: آنها از یک نکرومانسر که در دول گلدور زندگی می‌کند صحبت می‌کنند، جادوگری که می‌تواند مردگان را احضار کند.

  • سارومان: این مزخرف است. چنین قدرتی در این دنیا وجود ندارد. این "نکرومانسر" چیزی جز یک انسان فانی نیست، یک شعبده‌باز که در جادوی سیاه دست و پا می‌زند.

  • گندالف: من هم همین فکر را می‌کردم، اما راداگاست دیده بود...

  • سارومان: راداگاست؟ از راداگاست قهوه‌ای با من صحبت نکن. او یک آدم احمق است.

  • گندالف: خب، قبول دارم او عجیب است. او زندگی منزوی‌ای دارد...

  • سارومان: این مسئله نیست. مصرف بیش از حد قارچ اوست! مغزش را مختل کرده و دندان‌هایش را زرد کرده است!

(35)

  • بیلبو بگینز: [در حالی که دورف‌ها به طور موزیکال شروع به کوبیدن کارد و چنگال روی میزها می‌کنند] مراقب باشید! آن‌ها رو کُند می‌کنید!

  • بوفور: [با خنده] شنیدید چی گفت، بچه‌ها؟ میگه چاقوها رو کُند می‌کنیم!

  • دورف‌ها: [با شادی آواز می‌خوانند] چاقوها رو کُند کنید! چنگال‌ها رو خم کنید! بطری‌ها رو بشکنید و چوب‌پنبه‌ها رو بسوزونید! لیوان‌ها رو لب‌پر کنید و بشقاب‌ها رو ترک بدید! این چیزیه که بیلبو بگینز ازش متنفره!

(36)

  • تورین اوکنشیلد: از چاله در اومدیم...

  • گندالف: ...افتادیم تو چاه. بدو. بدو!

(37)

  • بیلبو بگینز: [به ترول‌ها، در مورد پختن دورف‌ها] خب، منظورم اینه، بوشون رو حس کردید؟ قبل از اینکه این دسته رو توی بشقاب بکشید، به چیزی خیلی قوی‌تر از مریم گلی نیاز دارید!

(38)

  • گابلین بزرگ: فکر کردید می‌تونید از دست من فرار کنید؟

  • [گرزش را تاب می‌دهد و گندالف را به عقب پرت می‌کند؛ دورف‌ها گندالف را از افتادن باز می‌دارند]

  • گابلین بزرگ: [تمسخرآمیز] حالا می‌خوای چیکار کنی، جادوگر؟

  • [گندالف با عصایش به چشم گابلین بزرگ ضربه می‌زند، سپس با شمشیرش شکم بزرگش را پاره می‌کند]

  • گابلین بزرگ: [آخرین کلماتش قبل از اینکه گندالف گلویش را ببرد] ...همین کافیه...

(39)

  • گابلین بزرگ: خب، خب، خب... ببینید کی اینجاست! تورین، پسر ثرین، پسر ثرور، پادشاه زیر کوه!

  • [با تمسخر تعظیم می‌کند]

  • گابلین بزرگ: اوه، اما یادم رفت، شما که کوه ندارید، و پادشاه هم نیستید، که در واقع شما رو تبدیل به هیچکس می‌کنه.

(40)

  • اوری: به همین دلیل به یک عیار نیاز داریم!

  • بیلبو بگینز: هوم، و یک عیار خوب هم، باید بگم. یک متخصص.

  • گلوین: و شما هستید؟

  • بیلبو بگینز: [پشت سرش را نگاه می‌کند، سپس برمی‌گردد] من چی هستم؟

  • اوین: گفت که متخصص است! هی هی!

(41)

  • [در حالی که ترول‌ها نیم دوجین از دورف‌ها را روی سیخ بالای آتش کباب می‌کنند]

  • بیلبو بگینز: صبر کنید، صبر کنید! شما دارید اشتباه وحشتناکی می‌کنید!

  • برت ترول: ها؟

  • دوری: نمی‌تونید باهاشون منطقی حرف بزنید، اونا خُلن!

  • بوفور: خُل؟ پس ما چی هستیم؟

(42)

  • بیلبو بگینز: اسم من بیلبو بگینز است!

  • گالوم: بگینز؟ بگینز چیست؟... عزیزم.

(43)

  • [بیلبو در را باز می‌کند]

  • دوالین: دوالین، در خدمت شما.

  • بیلبو بگینز: ام...

  • [تعظیم می‌کند]

  • بیلبو بگینز: بیلبو بگینز، در خدمت شما.

(44)

  • بیلبو پیر: فرودوی عزیزم، یک بار از من پرسیدی آیا همه چیزهایی را که باید در مورد ماجراجویی‌هایم می‌دانستی به تو گفته‌ام یا نه. و در حالی که صادقانه می‌توانم بگویم حقیقت را به تو گفته‌ام، شاید همه‌اش را نگفته باشم. من پیر شده‌ام، فرودو. من همان هابیتی نیستم که زمانی بودم. وقت آن است که بدانی واقعاً چه اتفاقی افتاد.

(45)

  • گندالف: دور در شرق، آن طرف رشته‌کوه‌ها و رودخانه‌ها، قله‌ای تنها و منزوی قرار دارد.

(46)

  • گندالف: کی دستمال‌های توری و ظرف‌های مادرت اینقدر برات مهم شدن؟

(47)

  • گندالف: اینجا آخرین خانه دنج در شرق دریا قرار دارد.

  • تورین اوکنشیلد: این تمام نقشه‌ات بود - پناه بردن به دشمنانمان؟

  • گندالف: اینجا دشمنی نداری، تورین اوکنشیلد. تنها دشمنی که در این دره پیدا می‌شود، دشمنی است که خودت آورده‌ای.

  • تورین اوکنشیلد: فکر می‌کنی الف‌ها به سفر ما برکت می‌دهند؟ آنها سعی می‌کنند ما را متوقف کنند.

  • گندالف: البته که می‌کنند. اما سوالاتی داریم که باید پاسخ داده شوند. اگر قرار است موفق شویم، باید با تدبیر، احترام و کمی هم جذابیت رفتار کرد، به همین دلیل صحبت کردن را به من واگذار می‌کنی.

(48)

  • گابلین بزرگ: [آواز می‌خواند] استخوان‌ها خرد خواهند شد، گردن‌ها پیچانده خواهند شد! شما کتک خواهید خورد و له خواهید شد، از قفسه‌ها آویزان خواهید شد! شما اینجا خواهید مرد و هرگز پیدا نخواهید شد، در اعماق شهر گابلین!

(49)

  • بیلبو بگینز: [در حال غر زدن در مورد دورف‌ها] انبار غذا رو غارت کردن. نمی‌خوام حتی بهتون بگم با حمام چه کار کردن، تقریباً لوله‌کشی رو نابود کردن. نمی‌فهمم؛ اونا تو خونه‌ی من چیکار می‌کنن؟

(50)

  • فرودو: همه دارن میان. به جز ساکویل-بگینزها، که اصرار دارن شما شخصاً ازشون دعوت کنید.

  • بیلبو پیر: واقعاً؟ از روی جنازه من رد بشن.

  • فرودو: احتمالاً اونا این رو خیلی هم خوشایند می‌دونن. اونا مطمئنن که شما تونل‌هایی دارین که پر از طلاست.

  • بیلبو پیر: یه صندوق کوچیک بود - به سختی پر. و هنوز بوی ترول میده!

(51)

  • تورین اوکنشیلد: آیا دست روی دست می‌گذاریم تا دیگران آنچه حق ماست را تصاحب کنند؟ یا از این فرصت برای پس گرفتن اِرِبور استفاده می‌کنیم؟

(52)

  • الروند: پس هدف شما این است، ورود به کوه؟

  • تورین اوکنشیلد: مشکلش چیست؟

  • الروند: کسانی هستند که آن را عاقلانه نمی‌دانند.

  • گندالف: منظورت چیست؟

  • الروند: شما تنها نگهبانی نیستید که بر سرزمین میانه نظارت می‌کند.

(53)

  • بالین: اوه! عصر بخیر، برادر.

  • دوالین: به ریشم قسم، از دفعه قبل که دیدیمت، کوتاه‌تر و پهن‌تری.

  • بالین: پهن‌تر، نه کوتاه‌تر. اما به اندازه هردومون تیزهوش.

(54)

  • تورین اوکنشیلد: بهم بگو، آقای بگینز، تا حالا زیاد جنگیدی؟

  • بیلبو بگینز: ببخشید؟

  • تورین اوکنشیلد: تبر یا شمشیر، سلاح مورد علاقه‌ات چیه؟

  • بیلبو بگینز: [با افتخار] خب، اگه باید بدونی، من تو بازی شاه‌بلوط مهارت دارم.

(55)

  • بیلبو بگینز: من توسط دورف‌ها محاصره شدم! اینجا چیکار می‌کنن؟

  • گندالف: اوه، جمع خیلی شادی دارن. وقتی بهشون عادت کنی.

(56)

  • راداگاست: نیرویی تاریک راه خود را به جهان باز کرده است.

(57)

  • تورین اوکنشیلد: پس این هابیتمونه.