دیالوگ‌های ماندگار فیلم ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه

شنبه، ۹ فروردین ۱۴۰۴

همهٔ آنچه که باید تصمیم بگیریم، این است که با زمانی که به ما داده شده چه کنیم!

فیلم «ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه» (The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring) اولین قسمت از سه‌گانه سینمایی ارباب حلقه‌ها است که توسط پیتر جکسون کارگردانی شده و در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. این فیلم بر اساس جلد اول رمان «ارباب حلقه‌ها» نوشته جی. آر. آر. تالکین ساخته شده است.

خلاصه داستان:

داستان فیلم در سرزمین میانه اتفاق می‌افتد، جایی که سائورون، ارباب تاریکی، به دنبال حلقه یگانه است. این حلقه قدرت عظیمی دارد و سائورون با استفاده از آن می‌تواند بر کل سرزمین میانه تسلط پیدا کند. حلقه به دست فرودو بگینز، هابیتی جوان، می‌افتد و او به همراه گروهی از یاران، سفری خطرناک را برای نابودی حلقه در کوه نابودی آغاز می‌کند.

شخصیت‌های اصلی:

  • فرودو بگینز: هابیتی جوان که حامل حلقه یگانه است.

  • گندالف: جادوگری قدرتمند که راهنمای یاران حلقه است.

  • آراگورن: وارث تاج و تخت گاندور که به یاران حلقه می‌پیوندد.

  • لگولاس: الفی کماندار که یکی از یاران حلقه است.

  • گیملی: دورفی جنگجو که یکی از یاران حلقه است.

  • ساموایز گمجی: دوست وفادار فرودو که او را در سفر همراهی می‌کند.

  • مریادوک برندی‌باک و پره‌گرین توک: دو هابیت دیگر که به یاران حلقه می‌پیوندند.

  • برومیر: جنگجویی از گاندور که به یاران حلقه می‌پیوندد.

ویژگی‌های فیلم:

  • جلوه‌های ویژه خیره‌کننده: فیلم با استفاده از جلوه‌های ویژه پیشرفته، دنیای خیالی سرزمین میانه را به شکلی باورپذیر به تصویر می‌کشد.

  • موسیقی متن حماسی: موسیقی متن فیلم که توسط هاوارد شور ساخته شده، نقش مهمی در ایجاد فضایی حماسی و تأثیرگذار دارد.

  • بازی‌های قوی بازیگران: بازیگران فیلم با اجرای قوی خود، شخصیت‌های داستان را به شکلی باورپذیر به تصویر می‌کشند.

  • کارگردانی حرفه‌ای: پیتر جکسون با کارگردانی قوی خود، داستانی پیچیده و حماسی را به شکلی جذاب و دیدنی روایت می‌کند.

  • فیلم ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه در زمان اکران خود با استقبال گسترده منتقدان و تماشاگران مواجه شد و جوایز متعددی از جمله ۴ جایزه اسکار را از آن خود کرد.

  • این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های فانتزی تاریخ سینما شناخته می‌شود.

دیالوگ‌های ماندگار و لاین‌های این شاهکار ابدی سینما:

(1)

  • فرودو: کاش حلقه هیچوقت به دست من نمی‌رسید. کاش هیچکدوم از این اتفاقات نمی‌افتاد.

  • گندالف: همه کسانی که چنین دورانی رو می‌بینن همین آرزو رو دارن. اما تصمیم‌گیری در این مورد با اون‌ها نیست. تمام کاری که ما باید انجام بدیم اینه که با زمانی که بهمون داده شده چیکار کنیم. نیروهای دیگه‌ای هم تو این دنیا فعالن فرودو، غیر از اراده‌ی شر. بیلبو قرار بود حلقه رو پیدا کنه. در این صورت، تو هم قرار بود اون رو داشته باشی. و این فکر، دلگرم‌کننده‌ست.

(2)

  • گندالف: [روی پل ایستاده، روبروی بالروگ] تو نمی‌تونی عبور کنی! من خدمتگزار آتش پنهانم، دارنده‌ی شعله‌ی آنور. آتش تاریک به دردت نمی‌خوره، شعله‌ی اودون! به سایه برگرد. تو عبور نخواهی کرد!

(3)

  • آراگورن: نمی‌دونم چه قدرتی در خونم هست، اما بهت قسم می‌خورم که نمی‌ذارم شهر سفید سقوط کنه، و نه مردممون شکست بخورن.

  • بورومیر: مردممون، مردممون. من ازت پیروی می‌کردم، برادرم... فرمانده‌ام... پادشاهم.

  • آراگورن: در آرامش باش، پسر گوندور.

(4)

  • سم: من یه قول دادم، آقای فرودو. یه قول. "تو ترکش نکنی سم‌وایز گمجی." و من قصد ندارم این کارو بکنم. قصد ندارم.

(5)

  • فرودو: [درباره‌ی گالوم] حیف شد که بیلبو وقتی فرصتش رو داشت نکشتش.

  • گندالف: حیف؟ ترحم بود که دست بیلبو رو نگه داشت. خیلی‌ها که زنده‌اند مستحق مرگ‌اند. بعضی‌ها که می‌میرند مستحق زندگی‌اند. می‌تونی اون رو بهشون بدی، فرودو؟ در قضاوت برای دادن حکم مرگ عجله نکن. حتی داناترین‌ها هم نمی‌تونن پایان همه چیز رو ببینن. قلب من بهم می‌گه که گالوم هنوز نقشی برای بازی کردن داره، چه خوب چه بد، قبل از اینکه این ماجرا تموم شه. ترحم بیلبو ممکنه سرنوشت خیلی‌ها رو رقم بزنه.

(6)

  • بیلبو: [به مهمان‌های جشنش] من نصف شما رو نصف اونقدری که باید دوست ندارم، و نصف کمتری از شما رو نصف اونقدری که لیاقت دارید دوست دارم.

(7)

  • آراگورن: آقایان، تا شب توقف نمی‌کنیم.

  • پیپین: پس صبحونه چی؟

  • آراگورن: شما که خوردید.

  • پیپین: یه وعده خوردیم، بله. پس صبحونه دوم چی؟

  • [آراگورن برمی‌گرده و دور می‌شه]

  • مری: فکر نکنم اون از صبحونه دوم خبر داشته باشه، پیپ.

  • پیپین: پس وعده یازدهی چی؟ چاشتی؟ چای عصرونه؟ شام؟ شامی؟ حتما از اونا خبر داره، نه؟

  • مری: روش حساب نکن.

(8)

  • برومیر: آدم که همینطوری الکی نمی‌تونه وارد موردور بشه. دروازه‌های سیاهش توسط چیزی فراتر از اورک‌ها محافظت می‌شن. شری اونجا هست که نمی‌خوابه، و چشم بزرگ همیشه بیداره. اونجا یه سرزمین بایر و بی‌آبه، پر از آتش و خاکستر و گرد و غبار، حتی هوایی که نفس می‌کشی هم یه دود سمیه. حتی با ده هزار مرد هم نمی‌تونی این کار رو بکنی. این حماقته.

(9)

  • فرودو: دیر کردی.

  • گندالف: یه جادوگر هیچوقت دیر نمی‌کنه، فرودو بگینز. زود هم نمی‌کنه. دقیقاً وقتی که قصد داره می‌رسه.

(10)

  • گالادریل: [از پیش‌درآمد] همه چیز با ساخت حلقه‌های بزرگ آغاز شد. سه حلقه به الف‌ها داده شد؛ جاودان، داناترین و زیباترین موجودات. هفت حلقه، به اربابان دورف، معدنچیان بزرگ و صنعتگران تالارهای کوهستانی. و نه حلقه، نه حلقه به نژاد انسان‌ها هدیه داده شد، کسانی که بالاتر از هر چیز دیگری، قدرت را می‌خواستند. چرا که در این حلقه‌ها، قدرت و اراده‌ی حکومت بر هر نژادی نهفته بود. اما همه‌ی آن‌ها فریب خوردند، چرا که حلقه‌ی دیگری ساخته شد. در سرزمین موردور، در آتش کوه نابودی، ارباب تاریکی سائورون، در خفا، حلقه‌ی ارباب را ساخت، تا بر همه‌ی حلقه‌ها حکمرانی کند. و در این حلقه، تمام ظلم، کینه و اراده‌ی تسلط بر تمام زندگی‌اش را ریخت. یک حلقه برای حکمرانی بر همه. تک تک، مردمان آزاد سرزمین میانه، تسلیم قدرت حلقه شدند. اما کسانی بودند که مقاومت کردند. آخرین اتحاد انسان‌ها و الف‌ها، علیه ارتش موردور به پا خاست، و در دامنه‌های کوه نابودی، برای آزادی سرزمین میانه جنگیدند. پیروزی نزدیک بود، اما قدرت حلقه قابل نابودی نبود. در همین لحظه، وقتی که تمام امیدها از بین رفته بود، ایزیلدور، پسر پادشاه، شمشیر پدرش را برداشت. و سائورون، دشمن مردمان آزاد سرزمین میانه، شکست خورد. حلقه به ایزیلدور رسید، کسی که این فرصت را داشت تا شر را برای همیشه نابود کند، اما قلب انسان‌ها به راحتی فاسد می‌شود. و حلقه‌ی قدرت، اراده‌ی خودش را دارد. به ایزیلدور خیانت کرد، تا مرگش را رقم بزند. و برخی چیزهایی که نباید فراموش می‌شدند، گم شدند. تاریخ تبدیل به افسانه شد. افسانه تبدیل به اسطوره شد. و برای دو هزار و پانصد سال، حلقه از تمام دانش‌ها محو شد. تا اینکه، وقتی فرصت رسید، حلقه حامل جدیدی را به دام انداخت. حلقه به موجودی به نام گالوم رسید، کسی که آن را به اعماق تونل‌های زیر کوه‌های مه آلود برد، و در آنجا، حلقه او را مصرف کرد. حلقه به گالوم عمری طولانی و غیرطبیعی بخشید. پانصد سال، ذهنش را مسموم کرد؛ و در تاریکی غار گالوم، منتظر ماند. تاریکی دوباره به جنگل‌های جهان خزید. شایعاتی از سایه‌ای در شرق پخش شد، زمزمه‌هایی از ترسی بی‌نام، و حلقه‌ی قدرت متوجه شد. زمانش فرا رسیده بود. گالوم را رها کرد. اما سپس اتفاقی افتاد که حلقه قصد آن را نداشت. توسط نامحتمل‌ترین موجودی که قابل تصور بود برداشته شد. یک هابیت، بیلبو بگینز، از شایر. چرا که به زودی زمانی فرا خواهد رسید که هابیت‌ها سرنوشت همه را رقم خواهند زد...

(11)

  • گالادریل: جهان تغییر کرده. من آن را در آب حس می‌کنم. من آن را در خاک حس می‌کنم. من بوی آن را در هوا حس می‌کنم. بسیاری از آنچه زمانی بود، از دست رفته، چرا که اکنون کسی زنده نیست که آن را به یاد داشته باشد. همه چیز با ساخت حلقه‌های بزرگ آغاز شد. سه حلقه به الف‌ها داده شد، جاودان، داناترین و زیباترین موجودات. هفت حلقه به اربابان دورف، معدنچیان بزرگ و صنعتگران تالارهای کوهستانی. و نه حلقه، نه حلقه به نژاد انسان‌ها هدیه داده شد، کسانی که بالاتر از هر چیز دیگری، قدرت را می‌خواهند. اما همه‌ی آن‌ها فریب خوردند، چرا که حلقه‌ی دیگری ساخته شد. در سرزمین موردور، در آتش کوه نابودی، ارباب تاریکی سائورون، در خفا، حلقه‌ی ارباب را ساخت، تا بر همه‌ی حلقه‌ها حکمرانی کند. و در این حلقه، ظلم، کینه و اراده‌ی تسلط بر تمام زندگی‌اش را ریخت. یک حلقه برای حکمرانی بر همه!

(12)

  • فرودو: برگرد سم. من می‌خوام تنهایی به موردور برم.

  • سم: معلومه که می‌ری. و من هم باهات میام.

(13)

  • [آراگورن سم را از روی شکافی پرتاب می‌کند، و سپس نگاهش به گیملی می‌افتد]

  • گیملی: هیچ‌کس یه دورف رو پرت نمی‌کنه.

  • [گیملی می‌پره، اما در لبه‌ی پرتگاه معلق می‌مونه، پس لگولاس ریشش رو می‌گیره]

  • گیملی: نه ریشم رو نه!

(14)

  • لگولاس: لمباس!

  • [گوشه‌ای را گاز می‌زند]

  • لگولاس: یک گاز کوچک کافیه تا شکم یه مرد بالغ رو سیر کنه!

  • مری: [به پیپین] چند تا خوردی؟

  • پیپین: چهار تا.

  • [آروغ می‌زند]

(15)

  • گندالف: [به فرودو] پنهانش کن. در امان نگهش دار.

(16)

  • گندالف: فرار کنید، احمق‌ها!

(17)

  • آروِن: یادت میاد اولین بار که همدیگه رو دیدیم؟

  • آراگورن: فکر کردم وارد یه رویا شدم.

  • آروِن: سال‌های طولانی گذشته. دغدغه‌هایی که الان داری رو نداشتی. یادت میاد بهت چی گفتم؟

  • آراگورن: گفتی خودت رو به من پیوند می‌زنی، و زندگی جاودان مردم خودت رو رها می‌کنی.

  • آروِن: و من به اون حرفم پایبندم. ترجیح می‌دم یک عمر رو با تو شریک بشم تا اینکه با تمام دوران این دنیا تنها روبرو بشم.

  • [آویز گردنبندش را به او می‌دهد]

  • آروِن: من زندگی فناپذیر رو انتخاب می‌کنم.

  • آراگورن: نمی‌تونی این رو به من بدی.

  • آروِن: مال منه که به هر کسی که بخوام بدم. مثل قلبم.

(18)

  • گالادریل: می‌دونم چی دیدی، چون اون تو ذهن من هم هست.

  • [به صورت تله‌پاتی]

  • گالادریل: این چیزیه که اتفاق می‌افته، اگه تو شکست بخوری. یاران در حال از هم پاشیدنه، از قبل شروع شده. اون سعی می‌کنه حلقه رو بگیره، می‌دونی از کی حرف می‌زنم. تک تک، حلقه اون‌ها رو نابود می‌کنه.

  • فرودو: [به صورت تله‌پاتی] اگه ازم بخوای، حلقه‌ی یگانه رو بهت می‌دم.

  • گالادریل: اون رو آزادانه به من پیشنهاد می‌دی؟ انکار نمی‌کنم که قلبم به شدت این رو خواسته.

  • [شروع به تیره شدن می‌کند]

  • گالادریل: به جای یک ارباب تاریکی، یک ملکه خواهی داشت! نه تاریک، بلکه زیبا و وحشتناک مانند سپیده دم! خیانتکار مانند دریاها! قوی‌تر از بنیان‌های زمین! همه من را دوست خواهند داشت و ناامید خواهند شد!

  • [متوقف می‌شود]

  • گالادریل: من از آزمون عبور کردم. من تقلیل خواهم یافت، و به غرب خواهم رفت، و گالادریل باقی خواهم ماند.

  • فرودو: نمی‌تونم این کار رو تنهایی انجام بدم.

  • گالادریل: تو حامل حلقه‌ای، فرودو. حمل حلقه‌ی قدرت، تنها بودن است.

  • [دستش را بیرون می‌آورد]

  • گالادریل: این ننیا، حلقه‌ی آدامانته. و من نگهبان آن هستم. این وظیفه به تو سپرده شد، و اگر تو راهی پیدا نکنی، هیچکس نخواهد کرد.

  • فرودو: می‌دونم باید چیکار کنم، فقط... از انجام دادنش می‌ترسم.

  • گالادریل: حتی کوچک‌ترین فرد هم می‌تونه مسیر آینده رو تغییر بده.

(19)

  • سم: اینجاست.

  • فرودو: این چیه؟

  • سم: اگه یه قدم دیگه بردارم، دورترین جایی میشه که تا حالا از خونه دور شدم.

  • فرودو: بیا دیگه سم. یادت میاد بیلبو چی می‌گفت: "رفتن از در خونه یه کار خطرناکه، فرودو. پا روی جاده که می‌ذاری، اگه مراقب قدم‌هات نباشی، معلوم نیست کجا سر در بیاری."

(20)

  • آراگورن: [به فرودو] اگر با زندگی یا مرگم بتوانم از تو محافظت کنم، این کار را خواهم کرد. شمشیر من از آن توست...

  • لگولاس: و کمان من.

  • گیملی: و تبر من.

  • برومیر: سرنوشت همه‌ی ما در دستان توست، ای کوچک. اگر واقعاً این خواسته‌ی شورا باشد، گاندور آن را انجام خواهد داد.

(21)

  • گندالف: فرودوی عزیز من. هابیت‌ها واقعاً موجودات شگفت‌انگیزی هستند. می‌توانی تمام آنچه را که باید در مورد روش‌هایشان بدانی در یک ماه یاد بگیری، و با این حال پس از صد سال هنوز می‌توانند تو را شگفت‌زده کنند.

(22)

  • گندالف: تو عبور نخواهی کرد!

(23)

  • آراگورن: قسم خوردم ازت محافظت کنم.

  • فرودو: می‌تونی از خودت از من محافظت کنی؟

  • [حلقه را بیرون نگه می‌دارد]

  • فرودو: نابودش می‌کنی؟

  • حلقه: [زمزمه می‌کند] آراگورن... السار...

  • آراگورن: [دست فرودو را دور حلقه می‌بندد] تا آخر با تو می‌آمدم، تا درون آتش‌های موردور

(24)

  • الروند: قدرتش در حال بازگشت است.

  • گندالف: آن زخم هرگز به طور کامل التیام نخواهد یافت. او تا آخر عمر آن را با خود حمل خواهد کرد.

  • الروند: و با این حال، با حمل حلقه تا این حد پیش آمدن، هابیت انعطاف‌پذیری فوق‌العاده‌ای در برابر شر آن نشان داده است.

  • گندالف: باری است که او هرگز نباید تحمل می‌کرد. ما نمی‌توانیم بیشتر از فرودو بخواهیم.

  • الروند: گندالف، دشمن در حال حرکت است. نیروهای سائورون در شرق در حال جمع شدن هستند. چشم او به ریوندل خیره شده است. و سارومان، همانطور که به من می‌گویی، به ما خیانت کرده است. لیست متحدان ما در حال کم شدن است.

  • گندالف: خیانت او عمیق‌تر از آن چیزی است که شما می‌دانید. سارومان با حیله‌گری، اورک‌ها را با مردان گابلین ترکیب کرده است. او در غارهای آیزنگارد ارتشی پرورش می‌دهد. ارتشی که می‌تواند در نور خورشید حرکت کند و مسافت‌های طولانی را با سرعت طی کند. سارومان برای حلقه می‌آید.

  • الروند: این شرارت را نمی‌توان با قدرت الف‌ها پنهان کرد. ما قدرت مقاومت در برابر موردور و آیزنگارد را با هم نداریم. گندالف، حلقه نمی‌تواند اینجا بماند. این شرارت متعلق به تمام سرزمین میانه است. آنها باید اکنون تصمیم بگیرند که چگونه به آن پایان دهند. زمان الف‌ها به پایان رسیده است، مردم من این سواحل را ترک می‌کنند. وقتی ما رفتیم به چه کسی نگاه خواهید کرد؟ دورف‌ها؟ آنها در غارها به دنبال ثروت تلاش می‌کنند. آنها اهمیتی به مشکلات دیگران نمی‌دهند.

  • گندالف: ما باید امید خود را به انسان‌ها بگذاریم.

  • الروند: انسان‌ها؟ انسان‌ها ضعیف هستند. خون نومنور تقریباً تمام شده است، غرور و وقار آن فراموش شده است. به خاطر انسان‌هاست که حلقه باقی مانده است. من آنجا بودم، گندالف. سه هزار سال پیش آنجا بودم. روزی که قدرت انسان‌ها شکست خورد، آنجا بودم.

  • الروند: [صحنه به یک فلش بک از الروند و ایزیلدور تغییر می‌کند] ایزیلدور، عجله کن، دنبالم بیا.

  • الروند: [صدای راوی] ایزیلدور را به اعماق آتش کوه نابودی هدایت کردم، جایی که حلقه ساخته شد، تنها جایی که می‌توانست نابود شود.

  • الروند: آن را در آتش بینداز! نابودش کن!

  • ایزیلدور: نه.

  • [دور می‌شود]

  • الروند: ایزیلدور!

  • [به زمان حال برمی‌گردد]

  • الروند: ایزیلدور حلقه را نگه داشت. باید آن روز تمام می‌شد، اما به شرارت اجازه داده شد که ادامه یابد. هیچ قدرتی در دنیای انسان‌ها باقی نمانده است. آنها پراکنده، تقسیم شده و بدون رهبر هستند.

  • گندالف: کسی هست که می‌تواند آنها را متحد کند. کسی که می‌تواند تاج و تخت گاندور را پس بگیرد.

  • الروند: او مدت‌ها پیش از آن مسیر روی گردانده است. او تبعید را انتخاب کرده است...

(25)

  • فرودو: موردور... امیدوارم بقیه یه راه امن‌تر پیدا کنن.

  • سم: استرایدر مراقبشون خواهد بود.

  • فرودو: فکر نکنم دیگه هیچوقت ببینیمشون.

  • سم: شاید هم دیدیم، آقای فرودو. شاید.

  • فرودو: سم... خوشحالم که با منی.

(26)

  • [بعد از اینکه حلقه را در آتش انداخت، آن را به سمت فرودو نگه می‌دارد]

  • گندالف: دستت رو دراز کن، فرودو. کاملاً خنکه.

  • [حلقه را در کف دست فرودو می‌اندازد]

  • گندالف: چی می‌بینی؟ چیزی می‌بینی؟

  • فرودو: [حلقه را بین انگشتانش می‌چرخاند و می‌چرخاند] هیچی. هیچی نیست.

  • [گندالف با خیالی آسوده آه می‌کشد]

  • فرودو: صبر کن.

  • [نشانه‌های روی حلقه نارنجی روشن می‌درخشند]

  • فرودو: نشانه‌هایی هست. یه جور زبان الفیه.

  • [سرش را تکان می‌دهد]

  • فرودو: نمی‌تونم بخونمش.

  • گندالف: تعداد کمی هستند که می‌توانند. این زبان موردور است، که من اینجا بر زبان نخواهم آورد.

  • [به سمت فرودو برمی‌گردد]

  • فرودو: موردور؟

  • گندالف: در زبان رایج، می‌گوید: "یک حلقه برای حکمرانی بر همه. یک حلقه برای یافتن آنها. یک حلقه برای گرد آوردن همه آنها و در تاریکی به بند کشیدن آنها."

(27)

  • [فرودو در حالی که شورا بحث می‌کند، زمزمه‌ی شوم حلقه را می‌شنود]

  • فرودو: من می‌برمش!

  • [آنها صدایش را نمی‌شنوند؛ صدایش را بلند می‌کند]

  • فرودو: من می‌برمش!

  • [آنها ساکت می‌شوند و به او نگاه می‌کنند]

  • فرودو: من حلقه را به موردور می‌برم!

  • [مکث]

  • فرودو: اگرچه... راهش را نمی‌دانم.

(28)

  • پیپین: [به الروند] به هر حال، شما به افراد باهوش برای این جور... ماموریت... سفر... چیز... احتیاج دارید.

  • مری: خب، این تو رو حذف می‌کنه، پیپ.

(29)

  • پیپین: ما گم شدیم؟

  • مری: نه.

  • پیپین: فکر می‌کنم گم شدیم.

  • مری: هیس. گندالف داره فکر می‌کنه.

  • پیپین: مری؟

  • مری: چیه؟

  • پیپین: گشنمه.

(30)

  • آراگورن: ترسیدی؟

  • فرودو: آره.

  • آراگورن: به اندازه کافی نه. من می‌دونم چی داره دنبالت می‌کنه.

(31)

  • برومیر: پدرم مردی نجیب است، اما حکومتش رو به زوال است، و مردممان ایمانشان را از دست می‌دهند. او به من چشم دوخته تا اوضاع را درست کنم و من این کار را خواهم کرد. می‌خواهم شکوه گاندور را دوباره ببینم. آیا تا به حال آن را دیده‌ای، آراگورن؟ برج سفید اکتلیون، که مانند نوک مروارید و نقره می‌درخشد، پرچم‌هایش در نسیم صبحگاهی بالا می‌روند. آیا تا به حال با صدای زنگ شفاف ترومپت‌های نقره‌ای به خانه فراخوانده شده‌ای؟

  • آراگورن: من شهر سفید را، خیلی وقت پیش، دیده‌ام.

  • برومیر: روزی، مسیرهایمان ما را به آنجا خواهد رساند. و نگهبان برج فریاد خواهد زد: "اربابان گاندور بازگشته‌اند."

(32)

  • لگولاس: عجله کنید! فرودو و سم به ساحل شرقی رسیده‌اند.

  • [آراگورن تکان نمی‌خورد]

  • لگولاس: یعنی قصد نداری دنبالشون بری؟

  • آراگورن: سرنوشت فرودو دیگر در دستان ما نیست.

  • گیملی: پس همه چیز بیهوده بوده. یاران شکست خورده‌اند.

  • آراگورن: نه، اگر به همدیگر وفادار بمانیم.

  • [مکث]

  • آراگورن: مری و پیپین را در معرض شکنجه و مرگ رها نخواهیم کرد. نه تا زمانی که توانی در ما باقی مانده است. هر آنچه را که می‌توان رها کرد، پشت سر بگذارید. سبک سفر می‌کنیم. بریم چند تا اورک شکار کنیم.

  • گیملی: آره!

(33)

  • فرودو: قبل از اینکه سر و کله‌ی شما پیدا بشه، بگینزها خیلی خوشنام بودن.

  • گندالف: واقعاً؟

  • فرودو: هیچ‌وقت ماجراجویی نداشتیم یا کار غیرمنتظره‌ای نکردیم.

  • گندالف: اگه منظورت حادثه‌ی اژدهاست، من به سختی دخیل بودم. تنها کاری که کردم این بود که یه هل کوچیک به عموتون دادم تا از در بره بیرون.

  • فرودو: هر کاری که کردید، رسماً به عنوان مخل آرامش شناخته شدید.

(34)

  • گیملی: ریشم رو نه!

(35)

  • برومیر: [بعد از اینکه فرودو حلقه‌ی یگانه را گم کرد، آن را برمی‌دارد] چه سرنوشت عجیبی است که باید این همه ترس و تردید را بر سر چیز به این کوچکی تحمل کنیم. چه چیز کوچکی.

(36)

  • [گندالف کتابی را برمی‌دارد که اسکلت یک دورف در دست داشت]

  • لگولاس: [به آراگورن] باید حرکت کنیم، نمی‌توانیم معطل کنیم.

  • گندالف: [شروع به خواندن کتاب می‌کند] پل و تالار دوم را گرفته‌اند. دروازه‌ها را بسته‌ایم اما نمی‌توانیم برای مدت طولانی نگه داریم. زمین می‌لرزد، طبل‌ها... طبل‌ها در اعماق. نمی‌توانیم بیرون برویم. سایه‌ای در تاریکی کمین کرده. نمی‌توانیم بیرون برویم... آنها دارند می‌آیند.

(37)

  • بیل‌بو: من پیرم، گندالف. می‌دونم که به نظر نمی‌رسم، اما کم‌کم تو قلبم حسش می‌کنم. احساس... نازکی می‌کنم. یه جور کشیدگی، مثل... کره که روی نون زیادی مالیده شده باشه. من به یه تعطیلات نیاز دارم. یه تعطیلات خیلی طولانی. و انتظار ندارم که برگردم. در واقع قصد ندارم برگردم.

(38)

  • بیلبو: [صدا] رفتن از در خونه یه کار خطرناکه. پا روی جاده که می‌ذاری، اگه مراقب قدم‌هات نباشی، معلوم نیست کجا سر در بیاری.

(39)

  • فرودو: چی می‌خوای؟

  • آراگورن: کمی احتیاط بیشتر از طرف تو؛ اون چیزی که حمل می‌کنی یه چیز بی‌ارزش نیست.

  • فرودو: من چیزی حمل نمی‌کنم.

  • آراگورن: واقعاً. من اگه بخوام می‌تونم دیده نشم، اما اینکه کاملاً ناپدید بشم، یه موهبت نادره.

(40)

  • فرودو: می‌دونم باید چیکار کنم. فقط... از انجام دادنش می‌ترسم.

(41)

  • برومیر: یه غار ترول دارن.

(42)

  • [آروِن یواشکی به آراگورن نزدیک می‌شود]

  • آروِن: این چیه؟ یه تکاور، غافلگیر شده؟

(43)

  • گیملی: [پس از ترک لورین و گالادریل] زخمی خورده‌ام که فراتر از هر التیامی است، زیرا آخرین بار... به آن چیزی که زیباترین بود نگاه کردم.

  • [آه می‌کشد]

  • گیملی: از این پس هیچ چیز را زیبا نخواهم خواند مگر هدیه او به من.

  • لگولاس: چه بود؟

  • گیملی: یک تار مو طلایی‌اش خواستم... سه تار مو به من داد.

(44)

  • [صدای غرش شومی شنیده می‌شود و آتش تالار موریا را روشن می‌کند]

  • برومیر: این چه شیطنت جدیدی است؟

  • گندالف: یک بالروگ. یک دیو از دنیای باستان. این دشمن فراتر از توان هر یک از شماست. فرار کنید!

(45)

  • گیملی: خب، این یه دورفه که به این راحتی اسیرش نمی‌شه. من چشم‌های یه شاهین و گوش‌های یه روباه رو دارم.

  • [الف‌ها ناگهان ظاهر می‌شوند و آنها را با تیرهایی در فاصله‌ی نزدیک هدف می‌گیرند]

  • هالدیر: دورف آنقدر بلند نفس می‌کشه که می‌تونستیم تو تاریکی هم بهش شلیک کنیم.

(46)

  • [با ماهیتابه‌اش به گابلین‌ها ضربه می‌زند]

  • سم: فکر کنم داره قلقش دستم میاد!

(47)

  • سارومان: [صدا] موریا... از رفتن به آن معادن می‌ترسید. دورف‌ها خیلی طمع‌کارانه و خیلی عمیق حفاری کردند. می‌دانید چه چیزی را در تاریکی خزاد-دوم بیدار کردند... سایه و شعله.

(48)

  • گالوم: به دستم رسید، مال خودم، عشقم... عززز... عزیزم!

(49)

  • سارومان: ما باید به او بپیوندیم، گندالف. باید به سائورون بپیوندیم. این کار عاقلانه‌ای خواهد بود، دوست من.

  • گندالف: به من بگو، "رفیق"، چه زمانی سارومان دانا عقل را به جنون فروخت؟

(50)

  • گندالف: شخص دیگری هم هست که می‌دانست بیلبو حلقه را دارد. من همه جا دنبال موجودی به نام گالوم گشتم، اما دشمن زودتر از من پیدایش کرد. نمی‌دانم چقدر شکنجه‌اش کردند، اما در میان جیغ‌های بی‌امان و هذیان‌های بی‌معنی، دو کلمه را فهمیدند:

  • گالوم: شایر! بگینز!

  • فرودو: شایر؟ بگینز؟ اما این آنها را به اینجا می‌رساند!

  • [صحنه به یک رینگ‌ریت که سر یک هابیت را می‌برد، کات می‌خورد]

  • فرودو: [حلقه را بیرون نگه می‌دارد] بگیرش گندالف!

  • [گندالف عقب می‌رود]

  • فرودو: بگیرش!

  • گندالف: نه، فرودو.

  • فرودو: تو باید بگیریش!

  • گندالف: نمی‌توانی این حلقه را به من پیشنهاد کنی!

  • فرودو: دارم بهت می‌دمش!

  • گندالف: وسوسه‌ام نکن فرودو! جرأت نمی‌کنم بگیرمش. حتی برای اینکه در امان نگهش دارم. بفهم، فرودو. من از این حلقه برای انجام کار خوب استفاده می‌کردم... اما از طریق من، قدرتی بسیار عظیم و وحشتناک را اعمال می‌کرد.

  • فرودو: اما نمی‌تواند در شایر بماند!

  • گندالف: نه. نه، نمی‌تواند.

  • فرودو: باید چه کار کنم؟