یکشنبه، ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
فیلم «ارباب حلقهها: دو برج» (The Lord of the Rings: The Two Towers) دومین قسمت از سهگانه فیلم حماسی فانتزی «ارباب حلقهها» به کارگردانی پیتر جکسون است که در سال 2002 منتشر شد. این فیلم بر اساس جلد دوم رمان «ارباب حلقهها» نوشته جی. آر. آر. تالکین ساخته شده است.
فرودو و سم: فرودو و سم، دو هابیت، با همراهی گالوم، موجودی مرموز، به سفر خود به سوی موردور برای نابودی حلقه یگانه ادامه میدهند.
آراگورن، لگولاس و گیملی: آراگورن، لگولاس و گیملی، سه یار حلقه، به پادشاهی روهان میرسند که توسط سارومان، جادوگر خائن، مورد تهدید قرار گرفته است.
مری و پیپین: مری و پیپین، دو هابیت دیگر، توسط اورکها اسیر میشوند و به ایزنگارد، پایگاه سارومان، برده میشوند.
نبرد حماسی هلمز دیپ: این نبرد یکی از به یادماندنیترین صحنههای فیلم است و به خاطر جلوههای ویژه و طراحی صحنه فوقالعادهاش مورد تحسین قرار گرفت.
شخصیت گالوم: بازی اندی سرکیس در نقش گالوم به عنوان یکی از بهترین اجراهای موشن کپچر در تاریخ سینما شناخته میشود.
جلوههای ویژه: این فیلم به خاطر جلوه های ویژه خود برنده جایزه اسکار شد.
موسیقی متن: موسیقی متن این فیلم اثر هاوارد شور، یکی از به یادماندنیترین موسیقیهای فیلمهای حماسی است.
این فیلم در هفتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار نامزد دریافت شش جایزه از جمله بهترین فیلم شد و در نهایت توانست جوایز بهترین تدوین صدا و بهترین جلوههای تصویری را دریافت کند.
«ارباب حلقهها: دو برج» با استقبال گسترده منتقدان و تماشاگران مواجه شد و به یکی از محبوبترین فیلمهای فانتزی تاریخ سینما تبدیل شد.
فرودو: نمیتونم این کار رو بکنم، سم.
سم: میدونم. همه چیز اشتباهه. طبق اصول، حتی نباید اینجا باشیم. ولی هستیم. مثل داستانهای بزرگ، آقای فرودو. همونهایی که واقعاً مهم بودن. پر از تاریکی و خطر بودن. و بعضی وقتا دلت نمیخواست بدونی آخرش چی میشه. چون چطور میتونست آخرش خوش باشه؟ چطور میتونست دنیا به همون حالت قبل برگرده وقتی این همه اتفاق بد افتاده؟ ولی آخرش، این سایه فقط یه چیز گذراست. حتی تاریکی هم باید بگذره. یه روز نو از راه میرسه. و وقتی خورشید میتابه، روشنتر از همیشه میتابه. اینا داستانهایی بودن که تو ذهنت میموندن. که معنی داشتن، حتی اگه خیلی کوچیک بودی که بفهمی چرا. ولی فکر میکنم، آقای فرودو، الان میفهمم. الان میدونم. آدمای اون داستانا فرصتهای زیادی برای برگشتن داشتن، ولی برنگشتن. به راهشون ادامه دادن. چون به یه چیزی چسبیده بودن.
فرودو: ما به چی چسبیدیم، سم؟
سم: به اینکه یه خوبیهایی توی این دنیا هست، آقای فرودو... و ارزش جنگیدن داره.
[آراگورن و گیملی به اوروک-های نگاه میکنند، اما بینشان فاصلهای وجود دارد.]
گیملی: اوه، بیا دیگه، میتونیم از پسشون بربیایم.
آراگورن: راه خیلی طولانیه.
گیملی: منو پرت کن.
آراگورن: چی؟
گیملی: من نمیتونم این فاصله رو بپرم، باید منو پرت کنی.
گیملی: [مکث میکند، به آراگورن نگاه میکند]
گیملی: به اِلفه نگو.
آراگورن: یه کلمه هم نمیگم.
سم: [خورش خرگوش میپزد] چیزی که نیاز داریم چندتا سیبزمینی خوبه.
گالوم: سیبزمینی چیه، عزیزم؟ سیبزمینی چیه، ها؟
سم: سیبزمینی! آبپزشون کن، لهشون کن، بریزشون توی خورش! چیپسهای طلایی بزرگ و خوشمزه با یه تیکه ماهی سرخشدهی عالی.
[گالوم با انزجار آب دهانش را بیرون میاندازد]
سم: حتی تو هم نمیتونی به این نه بگی.
گالوم: اوه، آره، میتونیم! یه ماهی خوب رو خراب میکنه.
[صورتش را به صورت سم نزدیک میکند]
گالوم: خام و در حال تقلا بهمون بده، چیپسهای بد رو برای خودت نگه دار!
سم: [سرش را تکان میدهد] تو ناامیدکنندهای.
[در حالی که گالوم را در مسیر دنبال میکنند]
سم: نمیدونم اصلاً اسم ما توی آهنگها و قصهها میاد یا نه.
فرودو: [برمیگردد] چی؟
سم: نمیدونم مردم اصلاً میگن، "بیا قصه فرودو و حلقه رو بشنویم." و بعد میگن "آره، اون یکی از داستانهای مورد علاقهمه. فرودو واقعاً شجاع بود، مگه نه بابا؟" "آره پسرم، معروفترین هابیتها. و این خیلی حرفه."
فرودو: [به راه رفتن ادامه میدهد] تو یکی از شخصیتهای اصلی رو جا انداختی - سموایز شجاع. میخوام بیشتر در مورد سم بشنوم.
[میایستد و به سم برمیگردد]
فرودو: فرودو بدون سم خیلی راه نمیرفت.
سم: آقای فرودو، نباید مسخره کنید؛ من جدی بودم.
فرودو: منم همینطور.
[به راه رفتن ادامه میدهند]
سم: سموایز شجاع...
لگولاس: دارن هابیتها رو به آیزنگارد میبرن.
گیملی: [در تلاش برای دیدن پشت دیوار] اون بیرون چه خبره؟
لگولاس: میخوای برات توصیفش کنم؟
گیملی: [برمیگرده] هوم؟
لگولاس: یا برات یه جعبه پیدا کنم؟
[گیملی میخنده]
گندالف: [به آراگورن] در سپیدهدم اولین نور روز پنجم، منتظر آمدن من باش، به شرق نگاه کن.
لگولاس: خورشید سرخ طلوع میکند، امشب خونها ریخته شده.
تئودن: [گل سفید را برمیدارد] سیمبلمین. همیشه روی مقبرههای اجدادم رشد کرده. حالا قبر پسرم را میپوشاند. افسوس، که این روزهای نحس نصیب من شد. جوانان میمیرند و پیران میمانند. که باید زنده بمانم و آخرین روزهای خاندانم را ببینم.
گندالف: مرگ تئودرد تقصیر تو نبود.
تئودن: هیچ پدری نباید فرزندش را دفن کند.
[تئودن زانو میزند و شروع به گریه میکند]
گندالف: او در زندگی قوی بود. روحش راه تالارهای پدرانت را پیدا خواهد کرد.
لگولاس: شمارش نهایی، چهل و دو.
گیملی: چهل و دو؟ اوه، برای یه شاهزاده اِلفی نوک تیز گوش بد نیست. هومف! خودم چهل و سه تا رو زدم.
لگولاس: [تیری را بیرون میآورد و به شکم اوروکی که گیملی روی آن نشسته شلیک میکند] چهل و سه.
گیملی: اون که دیگه مرده بود!
لگولاس: داشت تکون میخورد.
گیملی: اون داشت تکون میخورد چون تبر من توی سیستم عصبیش گیر کرده بود!
[دسته تبرش را تکان میدهد، دستها و پاهای اوروک تکان میخورد]
تئودن: بگذار این ساعتی باشد که با هم شمشیر میکشیم. اعمال شوم بیدار میشوند. اکنون برای خشم، اکنون برای ویرانی، و سپیدهدم سرخ. پیش به سوی ائورلینگاس!
اوگلوک: [پس از گردن زدن یک اورک نافرمان که قصد داشت مری و پیپین را بخورد] به نظر میاد گوشت دوباره توی منو برگشته، بچهها!
گندالف: نبرد هلمز دیپ تمام شد؛ نبرد برای سرزمین میانه در شرف آغاز شدن است.
گندالف: [به گریما] ساکت باش. زبون دو شاخهات رو پشت دندونات نگهدار. من از آتش و مرگ عبور نکردم که بخوام با یه کرم بیعقل، کلمات کج و معوج رد و بدل کنم.
گالوم: ما اونو میخوایم، بهش نیاز داریم. باید عزیزمون رو داشته باشیم. اونا از ما دزدیدنش. هابیتهای فسقلی موذی. بدجنس، حقهباز، دروغگو!
اسمیگل: [سرش را تکان میدهد] نه. ارباب نه!
گالوم: [با خشم بدخواهانه غرغر میکند] آره، عزیزم، دروغگو! اونا بهت کلک میزنن، بهت آسیب میزنن، دروغ میگن.
اسمیگل: ارباب دوست منه.
گالوم: تو هیچ دوستی نداری؛ هیچکس ازت خوشش نمیاد!
اسمیگل: [گوشهایش را با دستهایش میبندد] گوش نمیدم... گوش نمیدم...
گالوم: تو یه دروغگو و دزدی.
اسمیگل: نه.
گالوم: [نجوای شوم] قاتل.
اسمیگل: [صدایش میشکند؛ از حرف گالوم آزرده میشود] برو گمشو!
گالوم: "برو گمشو؟"
[گالوم با تمسخر میخندد و اسمیگل شروع به گریه میکند]
اسمیگل: [گریان] ازت متنفرم. ازت متنفرم.
گالوم: بدون من کجا بودی، ها؟ گالوم، گالوم... من نجاتمون دادم! من بودم! ما به خاطر من زنده موندیم!
اسمیگل: [گریه را متوقف میکند] دیگه نه.
گالوم: چی گفتی؟
اسمیگل: ارباب حالا از ما مراقبت میکنه. ما دیگه به تو نیازی نداریم.
گالوم: [وحشتزده] چی؟
اسمیگل: همین حالا برو، و دیگه هرگز برنگرد!
گالوم: نه!
اسمیگل: [بلندتر و محکمتر] همین حالا برو، و دیگه هرگز برنگرد!
[گالوم از فرط ناامیدی غرغر میکند]
اسمیگل: برو! حالا! و دیگه هرگز برنگرد!
[گالوم ساکت میشود؛ اسمیگل منتظر میماند]
اسمیگل: [اطراف را نگاه میکند؛ سپس با شادی شروع به جست و خیز میکند] بهش گفتیم بره... و رفت، عزیزم! رفت، رفت، رفت! اسمیگل آزاده!
تئودن: اسب و سوار کجایند؟ شیپوری که نواخته میشد کجاست؟ آنها مانند باران بر کوهستان، مانند باد در دشت، گذشتند. روزها در غرب، پشت تپهها، در سایه فرو رفتند. چطور به اینجا رسیدیم؟
تئودن: این همه مرگ. انسانها در برابر چنین نفرت بیپروا چه میتوانند بکنند؟
آراگورن: با من سوار شو. سوار شو و به استقبالشان برویم.
تئودن: برای مرگ و شکوه.
آراگورن: برای روهان. برای مردمت.
تئودن: شیپور هلم همرهند برای آخرین بار در اعماق به صدا در خواهد آمد!
[در طول نبرد هلمز دیپ، گیملی یک جنگجوی اوروک-های را میکشد]
گیملی: لگولاس! دو تا تا حالا!
لگولاس: من روی هفده تام!
گیملی: هان؟ نمیذارم یه نوکتیز گوش از من بیشتر امتیاز بیاره!
[یکی دیگه را میکشد]
لگولاس: [دو تیر دیگر شلیک میکند] نوزده تا!
الروند: اگر آراگورن از این جنگ جان سالم به در ببرد، باز هم از هم جدا خواهید شد. اگر سائورون شکست بخورد و آراگورن پادشاه شود و هر آنچه آرزویش را دارید محقق شود، باز هم باید تلخی فناپذیری را بچشید. چه با شمشیر و چه با زوال آهسته زمان، آراگورن خواهد مرد. و هیچ تسلایی برای شما نخواهد بود، هیچ تسلایی برای تسکین درد رفتنش. او به مرگ خواهد رسید، تصویری از شکوه پادشاهان انسان در شکوهی که قبل از شکستن جهان کمرنگ نشده بود. اما تو، دخترم، در تاریکی و تردید باقی خواهی ماند، مانند شب هنگام زمستان که بدون ستاره فرا میرسد. اینجا، در زیر درختان در حال پژمرده شدن، اسیر اندوه خود خواهی ماند، تا زمانی که تمام جهان تغییر کند و سالهای طولانی زندگیات کاملاً سپری شود.
[پس از ملاقات با گندالف در جنگل فنگورن]
آراگورن: در یک چیز تغییر نکردهای، دوست من - هنوز هم معماگونه حرف میزنی.
گندالف: سایه پوشانندهای که در شرق زوزه میکشد، شکل میگیرد. سائورون هیچ رقیبی را تحمل نخواهد کرد. از قله باراد-دور، چشمش بیوقفه نظاره میکند. اما او هنوز آنقدر قدرتمند نیست که از ترس فراتر رود. شک همیشه او را میخورد. شایعه به او رسیده است. وارث نومنور هنوز زنده است. سائورون از تو میترسد، آراگورن. او از آنچه ممکن است بشوی میترسد. و بنابراین سخت و سریع به دنیای انسانها ضربه خواهد زد. او از عروسک خیمه شببازی خود، سارومان، برای نابودی روهان استفاده خواهد کرد. جنگ در راه است. روهان باید از خود دفاع کند، و در این، اولین چالش ما نهفته است، زیرا روهان ضعیف است و آماده سقوط. ذهن پادشاه اسیر شده است؛ این یک حقه قدیمی سارومان است. تسلط او بر پادشاه تئودن اکنون بسیار قوی است. سائورون و سارومان دارند طناب را تنگتر میکنند. اما، با وجود تمام حیلهگریشان، ما یک مزیت داریم. حلقه هنوز پنهان است. و اینکه ما باید به دنبال نابودی آن باشیم، هنوز به تاریکترین رویاهایشان راه نیافته است. و بنابراین سلاح دشمن در دستان یک هابیت به سمت موردور در حال حرکت است. هر روز آن را به آتشهای کوه نابودی نزدیکتر میکند. اکنون باید به فرودو اعتماد کنیم. همه چیز اکنون به سرعت و پنهانکاری ماموریت او بستگی دارد. از تصمیم خود برای ترک او پشیمان نشوید. فرودو باید این کار را به تنهایی به پایان برساند.
آراگورن: او تنها نیست. سم با او رفت.
گندالف: آیا رفت؟ آیا واقعاً رفت؟ خوب. بله، بسیار خوب.
آراگورن: شما مهارت خوبی با شمشیر دارید.
ائووین: زنان این سرزمین مدتها پیش آموختند، کسانی که شمشیر ندارند هم میتوانند بر روی آن بمیرند. من نه از مرگ میترسم نه از درد.
آراگورن: بانوی من، از چه میترسید؟
ائووین: قفس. پشت میله ماندن تا زمانی که استفاده و پیری آنها را بپذیرند و تمام فرصتهای دلاوری از یاد و آرزو رفته باشند.
آراگورن: شما دختر پادشاهان، یک سپر دوشیزه روهان هستید. فکر نمیکنم این سرنوشت شما باشد.
ائومر: یک اِلف، یک انسان و یک دورف در ریدرمارک چه کار دارند؟ سریع حرف بزنید.
گیملی: اسمت رو بگو، اسبسالار، تا منم اسمم رو بگم.
ائومر: [از اسب پیاده میشود] سرت رو قطع میکردم، دورف، اگه فقط کمی بالاتر از زمین بود.
لگولاس: [کمانش را میکشد و تیر را به سمت گلوی ائومر نشانه میگیرد] قبل از اینکه ضربهات فرود بیاد، میمردی.
گیملی: این گندالف جدید، بداخلاقتر از قبلیه.
هالدیر: من از طرف ارباب الروند از ریوندل پیامی آوردهام. زمانی اتحادی بین اِلفها و انسانها وجود داشت. مدتها پیش با هم جنگیدیم و مردیم. ما آمدهایم تا به آن پیمان احترام بگذاریم.
آراگورن: مِی گوونِن، هالدیر. بسیار خوش آمدید.
هالدیر: ما مفتخریم که بار دیگر در کنار انسانها بجنگیم.
گیملی: درسته که زنهای دورف رو زیاد نمیبینی. و در واقع، صدا و ظاهرشون اونقدر شبیه همه که اغلب با مردای دورف اشتباه گرفته میشن.
آراگورن: [آهسته به ائووین میگوید] ریشهاست.
گیملی: و این به نوبه خود باعث به وجود اومدن این باور شده که اصلاً زن دورف وجود نداره، و دورفها فقط از سوراخهای زمین بیرون میپرن!
[ائووین میخندد]
گیملی: که البته، کاملاً مسخره است.
[گندالف سفید سوت میزند و اسب سفیدی ظاهر میشود]
لگولاس: این یکی از مئاراسهاست، مگر اینکه چشمهایم با جادویی فریب خورده باشند.
گندالف: شدوفکس. او ارباب تمام اسبهاست و در بسیاری از خطرها دوست من بوده است.
[فرودو و سم در حال پایین آمدن از صخره هستند]
سم: تهش رو میبینی؟
فرودو: نه. پایین رو نگاه نکن، سم، فقط به رفتن ادامه بده!
سم: [یک جعبه کوچک را میاندازد] اوخ! بگیرش! بگیرش، آقای فرودو!
[فرودو آن را میگیرد، کنترلش را از دست میدهد و سپس روی زمین فرود میآید]
فرودو: فکر کنم تهش رو پیدا کردم.
سم: طبیعی نیست. هیچکدومش.
فرودو: تو این چیه؟
سم: هیچی. فقط یکم ادویه. فکر کردم شاید اگه یه شب مرغ بریون داشتیم یا یه چیزی شبیه اون...
فرودو: مرغ بریون؟
سم: آدم چه میدونه.
لگولاس: بهشون نگاه کن. ترسیدهاند. میتوانی آن را در چشمانشان ببینی.
[همه مردان برمیگردند و به او نگاه میکنند]
لگولاس: [به زبان اِلفی] و حق هم دارند. سیصد نفر... در برابر ده هزار نفر!
آراگورن: [به زبان اِلفی] دفاع کردن از خودشان در اینجا شانس بهتری نسبت به ادوراس دارد...
لگولاس: [به زبان اِلفی] آراگورن... آنها نمیتوانند این نبرد را ببرند. همهشان خواهند مرد!
آراگورن: [به زبان انگلیسی] پس من هم مثل یکی از آنها خواهم مرد!
لگولاس: [به زبان اِلفی] دیر کردی.
[نگاهی دقیق به آراگورن میاندازد]
لگولاس: [به زبان انگلیسی] خیلی داغون به نظر میرسی.
فرودو: ما به ماموریتی محرمانه گره خوردهایم. کسانی که ادعا میکنند با دشمن مخالفند، بهتر است مانع ما نشوند.
فارامیر: دشمن؟
[به سمت جسد یک سرباز هارادریم که با کمانش کشته است میرود، و با پایش او را برمیگرداند]
فارامیر: حس وظیفه او کمتر از شما نبود، به گمانم. تعجب میکنید که نامش چیست... از کجا آمده است. و آیا واقعاً در قلبش شری بود. چه دروغها یا تهدیدهایی او را به این راهپیمایی طولانی از خانه کشانده است. آیا او ترجیح نمیداد همانجا... در آرامش بماند. جنگ از همه ما جسد خواهد ساخت.
ائووین: منو تنها بذار، مار!
ورمتانگ (گریمای مارزبان): اوه، ولی تو تنهایی. کی میدونه تو با تاریکی چی گفتی، تنها، در نگهبانیهای تلخ شب، وقتی تمام زندگیت داره تقلیل میره، دیوارهای اتاقت دور تو بسته میشن، یه قفس برای گرفتار کردن یه موجود وحشی؟ خیلی زیبا، ولی خیلی سرد، مثل یه صبح بهاری رنگ پریده که هنوز به سرمای زمستون چسبیده.
ائووین: حرفات سمه!
تئودن: چرا باید از تو استقبال کنم، گندالف استورمکرو؟
گریمای مارزبان: سوال بهجاییه، سرورم. ساعتش خیلی نحسه که این شعبده باز تصمیم به ظاهر شدن گرفته. "لاتاسپل" صداش میکنم. خبر نحس، مهمان نحس.
تریبرد: خیلی از این درختها دوستام بودن. موجوداتی که از وقتی گردو یا بلوط بودن میشناختم.
پیپین: متاسفم، تریبرد.
تریبرد: صداهای خودشون رو داشتن. سارومان! یه جادوگره باید بیشتر بفهمه!
تریبرد: ما همین الان توافق کردیم...
[مری و پیپین جلو میآیند]
مری: بله؟
تریبرد: اسمهاتون رو به انتموت گفتم، و توافق کردیم که شما اورک نیستید.
پیپین: خب، این خبر خوبیه.
[صدای "صحبت کردن" درختان شنیده میشود]
آراگورن: گیملی، تبرت رو پایین بیار.
لگولاس: دوست من، اونها احساس دارند. اِلفها این کار رو شروع کردن، درختها رو بیدار کردن و بهشون حرف زدن یاد دادن.
گیملی: درختهای سخنگو. درختها چی برای گفتن دارن، هوم... جز قوام فضولات سنجابها؟
[پیپین مقداری انت-درافت مینوشد و قدش بلند میشود]
مری: قدت بلندتر شده.
پیپین: کی؟
مری: تو!
پیپین: از چی؟
مری: از من!
پیپین: من همیشه از تو بلندتر بودم.
مری: پیپین، همه میدونن من قد بلندم. تو قد کوتاهی.
پیپین: خواهش میکنم، مری. قدت چقدره، سه فوت و شش اینچ؟ حداکثر؟ در حالی که من، دارم به سه فوت و هفت اینچ، سه فوت و هشت اینچ میرسم.
مری: سه فوت و هشت اینچ؟ تو یه کاری کردی.
آراگورن: [به مدافعان هلمز دیپ نگاه میکند] کشاورزان، نعلبندها، پسرهای طویله. اینها سرباز نیستند.
گیملی: بیشترشان زمستانهای زیادی را دیدهاند.
لگولاس: یا خیلی کم.
[دیواری از سربازان در امتداد باروها صف کشیدهاند - بالای کلاه گیملی به سختی از بالای دیوار بیرون زده]
گیملی: [به لگولاس] میتونستی جای بهتری انتخاب کنی.
تریبرد: [پس از دیدن جنگل ویران شده اطراف آیزنگارد] سارومان! یک جادوگره باید بیشتر بفهمد!
[فریاد بلند]
تریبرد: هیچ نفرینی در الفی، انتیش یا زبان انسانها برای این خیانت وجود ندارد.
پیپین: نگاه کنید، درختها! دارند حرکت میکنند!
مری: کجا میرند؟
تریبرد: آنها با اورکها کار دارند. کار من امشب با آیزنگارد است، با سنگ و صخره.
[انتها از جنگل بیرون میآیند، به دنبال تریبرد]
تریبرد: هرووم، هوم، بیایید، دوستان من. انتها به جنگ میروند. احتمالاً به سوی نابودی خود میرویم. آخرین راهپیمایی انتها.
گندالف: سیصد سال از زندگی انسانها را در این زمین راه رفتهام و حالا دیگر وقت ندارم.